دوبار به خوابی عمیق رفتم و هر دوبار با صداهای ترسناکی که نمیدونم چی بود از خواب بیدار شدم .نمیدونستم چیکار کنم گوشیو برداشتم به یکی از دوستای قدیمیم پیام دادم.
بیدار بود .
بهش گفتم ترسیدم.
طبق معمول چرت و پرت گفت تا حولسم پرت بشه .اما نشد.
اون چت میکرد باهام ، من گریه میکردم.
اشکام میریخت ...
اشکام میریزه ...
منکه آدم ترسویی نبودم!
زمان میگذره و من حس میکنم به گذشته م تعلقی ندارم .هیچ چیز برام قابل درک نیست .سؤال هام از اساس اشتباهن و هر اتفاقی منو به قعر میکشونه .طول میکشه تا خودمو بالا بکشم .طول میکشه تا به چیزی چنگ بزنم تا خودمو نجات بدم .
زمان میگذره و من هیچ احساسی به گذشته م ندارم و آینده م مبهم و نامعلومه .با خودم فکر میکنم من اگه فقط امروزو دارم پس گور بابای فردا ، پس فردا ، یکسال دیگه ، شصت سال دیگه ..
گور بابای روزایی که گذروندم . چه خوب ، چه بد .
برای من همه چی تموم شده س.یه شکست مفتضحانه در راستای سگ دو زدن و رسیدن به آینده.
منم و همین لحظه!
فردا هم خورشید طلوع خواهد کرد.
شوهرخواهرم حکم برادر داره برام . نمیگم بین ما دیواری نیست ، هست! ولی یه دیواره شیشه ای ..
بخاطر همینه چیزایی که حتی به خواهرم نمیگم رو به اون میگم .البته یه جاهایی اشتباه کردم و زیادی گفتم :))
اونم نگرانم شد .
نگرانی نداره خب عی بابا !
یجا از دهنم در رفت گفتم قلیون میکشم :))))
الان خیال میکنه معتاد شدم .البته من دختر دودی نیستم خداروشکر ولی کنجکاوم آقا :)
ماری جوانا هم باشه اقلا یکبار میکشم -.- (اعتراف)
اها اینا رو گفتم که برسم به این مرحله که در راستای نگرانی هاش ازم خواست که بریم کافه و تنهایی صحبت کنیم .
البته نگرانی هاش بیشتر بابت چیز دیگه س .که اونارو هم میگم .
در راستای اتفاقات اخیر باید بگم خیلی خیلی جسما و روحا خسته م .یجوری ام که انگار تریلی از روم رد شده .یجوری باید سپری کنم بهرحال .
امروز رسیدم زاهدان و تمام دیشبو توی قطار از سرما یخ زدم .
ساعت سه نصفه شب تو قطار چایی خوردم و تا خود صبح دستشویی داشتم :|
الانم خونه خالم هستم به صرف نهار و با چشمانی حیران به مادربزرگم نگاه میکنم که از وقتی پامون به زاهدان رسیده با دویست نفر تلفنی حرف زده :/
گوشی من اینقد زنگ نمیخوره به والله!
یعنی اصلا زنگ نمیخوره . اینطوریه که مثلا اگه آشنایی به مامان و بابام زنگ بزنه و اونا گوشیشونو برندارن زنگ میزنه من ://
منم که همیشه گوشیم سایلنته یا بعضی وقتا که حسشو ندارم گوشیمو جواب نمیدم :|
بعد از اتاقم داد میزنم مامان فلانی زنگ زد.حتما با شما کار داره بهش زنگ بزن :))