” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

79-خواب بودار

خواب دیدم .همه ش یادم نیست ولی اون قسمت کثیفش خوب یادمه :دی 

ظاهرا تو جاده بودیم و داشتیم میرفتیم مسافرت . بین راه منو مامانم رفتیم دستشویی .. ازین دستشویی پولیا =)))

کلی مغازه هم ، همونجا بود . حالا یادم نمیاد پولش چقدر بود .

منتها یارو خیلی دیوث بود تا پول نمیدادیم نمیذاشت بریم دستشویی.

فلذا مامانم که رفت تو دستشویی در رو پشت سرش قفل کرد!

این کارو‌ کرد که فرار نکنیم .

دیگه یادم نمیاد از ترس منم رفتم یا نه . هرچی بود خود به خود برگشت بالا :دی

خزیدم یه جایی که داداش همین پسره هم همونجا بود .. رفتم اونجا اقلا در امان باشم .

یارو درو برای مامانم باز کرد . هنوز منتظر پول بود .

گفتیم خب کجا دستامونو بشوریم ، گفت آب قطعه ...اصن آب نداریم !! 

ما هم گفتیم این که هیچی نداشت . دستشویی هاش کثیف و بودار ، آبم که نداشتن . پس چرا پول بدیم ؟

دیدیم یارو سرگرم شد ما هم فرار کردیم . نزدیک سرویس بهداشتی مغازه ای بود که آبجوش میفروخت . ۲ لیوان ابجوش گرفتیم اما نمیدونم چرا .

سوار ماشین شدیم که بریم . یه نفر برای همون یارو چشم و ابرو اومد که اون خونواده پول ندادن ، دارن در میرن .

اونم با دوتا چوب برگشت .میزد به شیشه و کاپوت ماشین .

بابا دنده عقب گرفت که فرار کنیم از دست این وحشی ..

دیدیم اون جا موند بجاش یکی دیگه سبز شد :|

چسبیده بود به ماشین و همراه ماشین داشت میومد :/ 

منم آبجوشا رو ریختم روش :دی

سوخت ‌! ماشینو ول کرد ... منم بیدار شدم .

78- فلسفی نشد !

دوس دارم‌ یه متن طولانی و‌ فلسفی بنویسم که وقتی خودمم میخونم حوصله م سر بره :دی

دو سه روز پیش یه نفر ازم گله کرد چرا ازش خبر نمیگیرم.چرا دلم نمیخواد باهاش چت کنم . چرا بهش زنگ نمیزنم ..

خب‌ لابد ازت خوشم نمیاد دیگه !!

و بعد از کلی هارت و پورت کردن از روی ناراحتی گفت خدافظ .. منم همش میگفتم بعله درسته !! حتی برام مهم نبود از دلش در بیارم ..! 

بعضی وقتها از زندگی بعضی از ادما میریم بیرون چون ازشون بدمون میاد .بعضی وقتها هم از زندگیا بعضیا میریم بیرون چون دوسشون داریم .

اینم پیچیده س !؟


77-فلذا اینگونه بود

اومده بودم چس ناله کنم و بگم از وقتی لپ تاپ ندارم حسم خوب نیس ! که گوشیم زنگ خورد :|

ابجیم بود . گفت بریم جنگل قائم .سریع اوکی دادیم و من پریدم تو حموم :دی 

همیشه منو بخاطر این کارم مسخره میکنن.ولی اگه نرم حموم بهم خوش نمیگذره . جاتون خالی تو ماشین مثه سگ لرزیدم فقط :/ سرمم از قبل درد میکرد که دیگه الفاااااتحه ..

خلاصه به عمو و زن عمو و آبجیم پیوستیم .. !  اونا از قبل رفته بودن... 

رفتیم گنبد جبلیه . اونجا هم مثه بلانسبتی لرزیدم !!

فقط رفتیم‌تخمه شکستیم اومدیم :دی

موقع برگشت رفتم تو ماشین عموم . شیشه ها همه پااایین.

زن عموم گفت ثنا باد اذیتت نمیکنه ؟ 

تا خواستم جواب بدم عموم گفت نه باباااا چه اذیتی بذار فوکولاش بهم بریزه :دی 

منم جهیدم و موهاشو بهم دیختم =))) در حین رانندگی..

الانم اینقد شام خوردم که دارم میترکم ولی ته ته دلم ضعف میره :||| ازون رژیم های طلاییتون برای منم بنویسین ..



76-خانواده ی خوشحال

دیشب خواهرزادمو بردیم پارک . خیلی گریه کرد خیلی ..

اول اینکه یه مدته راه رفتن یاد گرفته با اینکه خوب راه میره اما هنوز خیلی تعادل نداره گاهی با صورت میره تو دیوار =))) یا میوفته روی‌ زمین .

تو پارک همش دلش میخواست پستی بلندی ها رو بره و از پله ها بالا پایین بره . بدش میاد یکی کمکش کنه ! این در هر موردی صدق میکنه . وقتی راه افتاد کسی تاتی تاتی نکردش!

چون یکی دوبار که خواستیم تاتیش کنیم شدید سرمون جیغ کشید . حتی موقع غذا خوردن بدش میاد تو دهنش غذا بذارن .بخاطر همین ظرفشو بر میداره میره وسط هال دور از چشم بقیه میشینه.  ازونجایی که بلد نیست غذا بخوره همه رو میریزه رو زمین بعد با دستش پخش میکنه =)))

الان فرش خونه ما و خونه ی آبجیم جوری شده که میتونی تشخیص بدی هر قسمتش چه غذایی خورده شده ..

مثلا اینجا قرمه سبزی .. دو قدم اونطرف تر ماکارونی با ته دیگ چرب و چیلی =)))

داشتم راجب پارک میگفتم . اره دیگه چون نمیتونه پله و پستی بلندی رو بره همش میترسیدیم بیوفته و زخمی بشه . بعد آبجیم  میدوید دنبالش و نمیذاشت بره بخاطر همین خیلی گریه میکرد ..

حتی مورد داشتیم وسط پارک دراز کشیده !!

بچه یکساله میخواد خودکفا باشه .. ببین کاراشو آخه !

ما هم از پارک گرخیدیم تا بچه خودشو زخمی نکرده !

هر وقتم از پارک میریم باز به شدت گریه میکنه .. ما هم طبق معمول براش آهنگ میذاریم و دست میزنیم تا حواسش پرت بشه . در همین حین رسیدیم یجایی که کنار خیابون چادر زده بودن و نوحه گذاشتن بودن .

تازه دمنوش هم میدادن .. مامانم نگه داشت ! 

بابام چهارتا برداشت و گفت قبول باشه و مامانم حرکت کرد ..

رفتیم خونه خاله اونجا کاشف به عمل رسید شهادته ظاهرا !!

تا فهمیدیم شهادته همه‌ برگشتیم گفتیم واااااای شهادته ؟؟؟ 

بعد من  برگشتم رو به ابجیم گفتم : 

ینی تصور کن اون لحظه که بابا داشت دمنوشا رو برمیداشت صدا آهنگ بلند بوده !  (ولی دست نمیزدیم اینجا) بعد یارو پیش خودش گفته اینا کافرن شهادت و اینا حالیشون نیس فقط برای دمنوش نگه داشتن . (آبجیم ترکیده بود از خنده )

اینقد همه مون تو فاز سرگرم کردن این بچه بودیم که اصن حواسمون نبود که صدا ضبطو کم کنیم . تازه اصلا خبر نداشتیم شهادته .. اون زمان که مامان و بابام بازنشسته نشده بودن تمام تعطیلات و مراسمات رو از بر بودن . الان حتی تلوزیونم نمیبینن.

تنها فکری که کردیم راجب‌مدافعان حرم بود.گفتیم احتمالا بابت همینه ..خلاصه واسه خودمون بافتیم همینجوری ..هر طوری بود خودمونو قانع کردیم =))) 

نخندین‌نوبت شما هم میرسه .. وقتی بچه ها چهارتا جیغ سرتون بکشن شما هم پاک‌قاطی میکنین .

75-ثنا خنثی میشود :|

لپ تاپم دوباره خراب شد . دفعه ی پیش که ترانسش سوخت به خودم قول دادم این بیچاره رو صبح تا شب روشن نذارم ... اینا فزرتی ان و‌ زود خراب میشن .
اما قولم یادم رفت . الان بی لپ تاپم ! 
هیچی بدتر از این نیست به نظرم . 
من یدونه فیلم یا انیمیشن که میدیدم انگار دوپینگ کردم :|
خیلی وقت داشتم که اون چیزایی که میخواستمو یاد بگیرم اما دست دست کردم تا فاتحه ش خونده شد .
خب الان معلومه ناراحتم عمیقا !؟
لپ تاپ بهونه س . میدونین ادما خیلی توی زندگیمون تاثیر میذارن ‌.‌ تو خونه ، خیابون ، همه جا ... 
آدما هستن که ۵۰ درصد از زندگی مارو میسازن.این نظر منه البته !
حالا تصور کن اینا همشون عبوس و عصبی باشن .. !! دیگه انگیزه ای برات میمونه اخه !؟ یا تصور کن آدمای خوبی ک بودن دیگه نیستن .. !! الان که با گوشی پست میذارم حس خوبی ندارم ... لطفا یکی بیاد انرژی مثبت برام بفرسته که شدیدا نیازمندم . . . 
جبران میکنم براتون :|
 از این حس بی حالی و خنثی بودن متنفرم .
با تشکر!!