” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

90-مخملی عشق منهههه

چند روز پیش مخملی و آبجیم زودتر از من بیدار شدن .

اینقدر خوابم میومد که هیچی حالیم نبود .

مخملی با پاهاش میزد بهم که بیدارم کنه .ولی من اینقدر خوابم میومد که تا چشامو باز میکردم ، خودشون بسته میشدن .

فقط تونستم اون یک ثانیه ای که چشام باز و بسته میشدن ، ببینمش که داره با خنده نگاهم میکنه .

منم بهش لبخند زدم دوباره رفتم تو کما ..

باز میزد بهم تا بیدارم کنه ..

یه چندبار این اتفاق افتاد تا بالاخره تسلیم شدم .

چشامو باز کردم گفتم پوشکی ، منو بیدار میکنی ؟؟

خندید بعد فرار کرد =)))

عاشقشم ..

نظرات 1 + ارسال نظر
فرانک چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 18:04 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

نخندیااا
من هروقت با پسرم بازی میکنم براش این شعرو میخونم....
با صوت بخون....

پووووشکیه من.....تاج سر من...
دوباره از اول
پو شکیه من ....تاج سر من...

خخخخخخ چه جااااالب .پس تو هم ب پسرت میگی پوشکی=)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد