خب من تو راهم ! اون همه لباسی که آورده بودمو ، دارم برمیگردونم که برم بندازم تو ماشین لباسشویی ! ! ما کرمان ماشین لباسشویی نخریدیم هنوز . منم که نمیتونسم اون همه لباسو با دست بشوزم.خلاصه مصیبتی بود.
ساکمم بزرگ و سنگینه دیگه جا نمیشد واقعا ! در عوضش کلی فوش های متعدد از مامانم خوردم بخاطر چمدون سنگینم هارهار
هوا هم عالیه .خدافظ
من فردا دارم برمیگردم شهر خودمون . البته کرمانم شهرخودمونه ولی خب اولویت با اونجاییه که بزرگ شدم =)))
خلاصه .
باید برم هنوز یه عالمه وسیله برای خوابگاهم بیارم.و تا نهم هنوز کلی باقیمونده ! من دهم میرم سرکلاس .ینی بعد از تاسوعا عاشورا.قطعا کسی زودتر از این نمیره سرکلاس .
ولی خب فرانک داره میاد کرمون بجای من کلی کیف میکنه ایشالا.
فرانک بانو از Google map کلی استفاده کن . آفرین .بهتم گفتم کجاها برید دیگه.
امیدوارم بهتون کلی خوش بگذره . بغلِ فراااووون
بعدا نوشت: راستی فرانکبانو باغ فتح آباد تو خود کرمانه.از قلم افتاد .نگی نگفتی . تازه ماهان رستورانای خوبی داره.ولی اسماش یادم رفته متاسفانه :///
خلاصه این شد که تصمیم گرفتم از اتفاقات جالب و خاطراتم بگم که کمتر به چیزی فکر کنم .بهرحال این تنها راهه !
بهتره بگم تنها راه فراره . همه ی ماها در حال فراریم !
و یه روز که در حال ارتکاب جرم در مغزمون هستیم ، مچ خودمونو میگیریم !
شب بخیر
هیچ وقت نتونستم احساسات اعماق قلبمو بنویسم و share کنم.
خواستم اما نشد .نوشتمُ پاک کردم . نوشتمُ گذاشتم توی لیستِ چرکنویس . نوشتمُ رهاش کردم ..
درست زمان هایی نوشتمشون که مستاصل بودم . که تنها بودم ..
گرچه من آدم دورم زیاده اما این تنهایی که ازش میگم یه تنهاییِ درونیه ! ینی هرکی نمیتونه تونل بزنه ، واردش بشه... ازم بپرسه چیشده ، برام بگو و من بهش بگم ! امکان نداره به کسی بگم .
هیچ وقت نگفتم .اگه گفتم قطعا به آدمش گفتم .
***
خاطرات اتفاقات عجیبی هستن که مثه عتیقه هایی در اعماق قلبمون خاک میخورن و بعد از مدتها این عتیقه ها رودبرمیداریم ، گردُ خاکشونو پاک میکنیم ، نگاهشون میکنیم ، مرور میکنیم ، اشک میریزیم ، میخندیم و در نهایت دوباره در اعماق قلبمون قرار میدیمشون .
اصن قلبم درد میگیره وقتی میفهمم الان باید برم آماده بشم و برم دانشگاه . قلبمممم درد میگیره وقتی میفهمم باید از رختخواب گرم و نرمم (نه گرمه نه نرم !!! ) خارج بشم .
مدیر گروهِ فلون فلون شده !