بمن گفتن چرا دیگه نمینویسی ؟
دلایلی زیادی داره اما میخوام بگم وقتی تراوشات این ذهن بیمار رو با حرکت انگشتام روی کیبود مینویسم دیگه همه چی عوض میشه !
بارها و بارها و بارها نوشتمُ پاک کردم . چه شب هایی که نوشتم ولی سهم نوشته هام فقط بخش چرکنویس وبلاگ شد .
این گزینه ی انتشار اذیتم میکنه.
میتونم ساعتها وقت بذارمُ از خاطراتم بگم براتون اما از اونچه که ته قلبم موج میزنه چی ؟
میتونم ساعتها از خوشی های زندگیم بگم ولی از تنهایی هام چی ؟
اون وقتایی که ممکنه منم ناراحت بشم اما توی خودم فرو میریزم چی .. رو سر خودم آوار میشم چی ؟
چند شبه دارم به خودم میگم حرفی نمیزنی خب ! اشکال نداره اقلا گریه کن سبک شی ..
ای دل وامونده گریه تم نمیاد که !
دیشب عاطفه به دلایل نامعلومی درست شبیه من بود .احتیاج به یه بغل داشت که سرشو بذاره روی شونه ی یک نفر و گریه کنه تا آروم بشه ..
رفتم جلو بغلش کردم گفتم گریه کن .
خندید گفت اینجوری کهگریه م نمیاد .
گفتم لامصب زور بزن =))
یه چند ثانیه سکوت برقرار شد که دیدم اشکاش از روی صورتش سُر میخورد روی بازوم .. گریه کرد ، آروم شد ..
من اما ؟ گریه ؟ اصلا ..
فقط دیشب که توی قطار بودم بهش پی ام دادم گفتم همه چی خوبه . ولی نمیدونم چرا ته قلبم یه جوریه ..
دروغی نگفته .همه چی خوبه . اما امان از ته قلبم .
امان از اون سنگینی که روی دلم هست .
میدونم چیه ولی خودمُ میزنم به اون راه ..
امان امان
ثنا چته خوو ؟
بگو من کلن آدم غم پذیری نیستم ،
بتونم کمکت کنم ، کمک می کنم ،
نتونمم خو بی خیال میشم ،
و با خنده به زندگیه عادیم ادامه میدم خخخ
.
.
اخ که همون بهتر حافظ نداشتیم ،
همین حافظ بود شب یلدا با فال هاش ،
دهن منو زد سرویس کرد ..
ببین بنی بعضی وقتها واقعا نمیدونی چجوری کلماتو کنار هم بذاری تا بگی چته !
من میدونم چمه اما نمیدونم چجوری بگم .خبداستانش مفصله !
هاهاها زد تو پرت قشنگ :))
عزیزمممم...
ثنابانوی قشنگم آدما اینجوری نیستن که حتما همهاشون با گریه خوب بشن...
شاید واسه تو نوشتن اتفاقات تلخ زندگیت باشه. شاید اصلا اتفاق تلخی نداشتهباشه ولی روزای خوبی هم نباشن...
راستش نباید از این که اینجا چیزای تلخ بنویسی بترسی یا خجالت بکشی...
بنویس من میخونم...
عزیزدلم