” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

خنده و گریه هایمان ، قاطی ...

سه شنبه ، ۱۲ دی ۹۶ 

در حالی که تو اتاق ، بی حال و دمر افتادیم ، حس کردم چقدر دلم گرفته ، چقدر تنهام ... همیشه حس و حال دم عصر حالمُ بد میکنه .قلبم مچاله شد .. بغض توی گلوم جا خوش کرد . چشام پر آب شد .مقاومت کردم .. گفتم الان وقتش نیست .

بچه ها هم دلشون گرفته بود .فقط عاطفه رفته بود اتاق یکی از بچه ها . نشستم گفتم میخوام گریه کنم . خیلی راحت خزیدم زیر پتو و بعد قطره های اشک لیز میخورد پایین .

کم بود اشکام .مثه همیشه اونقدر کم بود که هیچ فرقی با حالت عادی نداشت .

بچه ها هم خواستن برن اتاق یکی دیگه از بچه ها . هرچی بهم گفتن بیا بریم ، نرفتم . بعد از اینکه بچه ها رفتن ، ده دقیقه بعد صدای پای عاطفه رو ، درحالی که داشت روی پله ها میدوید ، شنیدم .میدونستم بچه ها بهش گفتن دارم گریه میکنم .بخاطر همین اومد ..

حدسم درست بود اومد کنارم نشست گفت بذار بغلت کنم تو بغلم گریه کن رفیق ! 

گفتم رفیق بو خر مُرده میدم . همینجا گریه میکنم :)))

(داخل پرانتز بگم دیروز حموم بودم )

میگفت چیشده ؟ گفتم دلم گرفته . بعلاوه هزار موضوعی که هیچ وقت بخاطرشون گریه نکرده بودم . 

حضور عاطفه و محبتش گریه مو شدید کرد . به پهنای صورت اشک میریختم ..این گریه ها یکم برای کسی که فقط دلش گرفته زیادی بود . . 

عاطفه هم گفت منم الان گریه م میگیره . حرفش تموم نشد چشاش پر اشک شد . خنده و گریه مون قاطی شد .

و بعدش بهرخ و فاطمه برگشتن توی اتاق دیدن منو عاطفه داریم گریه میکنیم ، اونا هم زدن زیر گریه :))

خلاصه چهارتاییمون گریه میکردیم .. باعث و بانیش من بودم . ولی خیلی سبک شدم . هیچ وقت اینجوری جلو بچه ها اشک نریخته بودم .دیگه به هق هق تبدیل شده بود . . بعدش من بلند شدم رفتم حموم که سرحال بشم . همیشه در بدترین شرایط برید حموم اینقد مفیده که نگو .. چرکاتون کم میشه :))

خلاصه بعد حموم ، اومدم شام خوردیم . دوستامون اومدن پیشمون و پاسور بازی کردیم و اینقد خندیدیم که غم هامون ریخت . خدایا شکرت ..

البته از صدای خنده هامون مسئول خوابگاه اومد در اتاق رو به طرز وحشتناکی باز کرد که من با لیوان آبی که تو دستم بود خشکم زد .از قیافه ژولیده سرپرست ، معلوم بود ک از خواب بیدار شده . اون داشت دعوامون میکرد من داشتم میترکیدم از خنده .. بعدم درو کوبید رفت .

و باز ما همینو سوژه کردیم و کلی خندیدیم ..

همین . الانم میخوام بخوابم . و بگم شرایط بد ، پایدار نیست .

شب بخیر


نظرات 2 + ارسال نظر
beny20 شنبه 16 دی 1396 ساعت 02:22 http://beny20.blogsky.com

الان منم دارم گریه می کنم
.
.
.
:) آخه چتونه شماااا چ وضعشه
برا همچی اشک ریختن آیا خوب است ؟
.
.
و درصد خوش بینی رسید به 100
این نشون موفقیته دیگه بینم چکار می کنی

گریه گاهی خوبه ! اونم بعد هفت ماه :))

تمام خوشبینیم رو مدیون توام بنی ..جاست یو ..

هژار پنج‌شنبه 14 دی 1396 ساعت 11:17 http://hazhaar.blogfa.com

بعضی وقتا این گریه ها لازمه

اره اره خیلی لازمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد