” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

رفاقتمون .

دیشب که اومدم میگو سوخاری کنم بجای اینکه آرد سوخاری بردارم ، آرد معمولی برداشتم .

از همون آردایی که بهرخ باهاش چیز میز درست میکنه که بخوره چاق بشه . تمام تنم یخ کرد ‌.گفتم اگه بفهمه آرداشو برداشتم باهاش میگو سرخ کردم (مثلا) دیگه تمامه!

قرار شد با عاطی این راز رو به گور ببریم . 

عاطی گفت غذا رو که آوردی من شروع میکنم ازت تعریف کردن.اگرم بهرخ چیزی گفت ازت طرفداری میکنم .


نشستیم سر سفره و به به و چه چه و تعریف و این حرفا ..

یهو بهرخ وسط میگوش یه تار مو دید گفت عخیییییییییی!!!!

عاطی از بس تو فکر طرفداری از من بود نه گذاشت نه برداشت گفت چه ربطی به ثنا داره!!!

بهرخ هنگ کرد گفت مگه من گفتم تقصیر ثناعه؟؟

خلاصه عاطفه قبل از اینکه بهرخ زبان به اعتراض بگشاید فردین بازی در آورد ازم حمایت کرد :))) 

حالا نصفه شبی ساعتای یک و نیم این حدودا که بچه ها خواب بودن و چراغم خواموش بود ، منو از خواب بیدار کرده شیرین کاریشو تعریف میکنه . منم هی میگفتم ها ؟ چی ؟؟؟

بعد که گفت میگو ، بهرخ و فلان سریع گرفتم منظورش چیه و هاهاها زدم زیر خنده .


تهش این شد که از بهرخ فوش خوردیم .برگشت گفت درررد!

مام ساکت شدیم :)))

منم دوباره سرمو که گذاشتم رفتم تو کما.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد