” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

چی شدیم ؟

در راستای اتفاقات اخیر باید بگم خیلی خیلی جسما و روحا خسته م .یجوری ام که انگار تریلی از روم رد شده .یجوری باید سپری کنم بهرحال .

امروز رسیدم زاهدان و تمام دیشبو توی قطار از سرما یخ زدم .

ساعت سه نصفه شب تو قطار چایی خوردم و تا خود صبح دستشویی داشتم :|

الانم خونه خالم هستم به صرف نهار و با چشمانی حیران به مادربزرگم نگاه میکنم که از وقتی پامون به زاهدان رسیده با دویست نفر تلفنی حرف زده :/ 

گوشی من اینقد زنگ نمیخوره به والله!

یعنی اصلا زنگ نمیخوره . اینطوریه که مثلا اگه آشنایی به مامان  و بابام زنگ بزنه و اونا گوشیشونو برندارن زنگ میزنه من ://

منم که همیشه گوشیم سایلنته یا بعضی وقتا که حسشو ندارم گوشیمو جواب نمیدم :|

بعد از اتاقم داد میزنم مامان فلانی زنگ زد.حتما با شما کار داره بهش زنگ‌ بزن :))




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد