امشب نرفتم خونه مادربزرگم . خیلی شبا هس که ترجیح میدم بشینم خونه و در و دیوارو نگاه کنم ! اما از خونه بیرون نرم . اصن چیز عجیبی نیس. ولی نمیدونم چرا مامان همش میگه : چرا نمیای ؟ چرا ؟ بیا برییم . فلانی هس ...
من بدم میام یهو بهم بگن بیا بریم جایی...باید از 3 ساعت قبلش بهم بگن خب
من بدون آمادگی قبلی نمیتونم جایی برم . من باید حتما قبلش دوش بگیرم . باید حتما لباسام تمیز باشن . یهویی نگین بریم فلان جا .باشه؟!
بعد مجبور میشم اینجوری بمونم خونه و تنهایی بکشم !
یه انیمیشن قشنگ دارم میبینم که بعدا اسمشو بهتون میگم ... دو قسمت داره ! تازه قسمت اولشو دیدم.
بعدم کتاب دزیره خیلی طولانیه ! یجورایی حس میکنم توضیحات بیخودی میده که فقط حجم کتابو زیاد کرده و برگه ی الکی سیاه کرده . البته کتابی که من میخونم قدیمی تره !
یه جغد کوچولو کشیدم که به نظرم مزخرف شد. اونقدر بی حوصله شدم که حتی کارای مورد علاقمم مزخرف شدن برام.