” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

50-خواب

دیروز تو یکی از پستام یه اشاره ای به عمم و بچه هاش کردم ... و دیشب پسر عممو خواب دیدم !

این ینی حتی نمیذارن راحت راجبشون غیبت کنیم :دی

قبلا به مامانم گفتم که من فیلم ترسناک نمیبینم چون هرچی در روز ببینم یا خیلی بهش فکر کنم شب خوابشو میبینم . بخاطر همین فیلم کمدی و انیمیشن میبینم اصولا .که اگه قرار بود خواب ببینم اقلا خنده دار باشه !

خیلی وقتا هم شده که واقعا تو خواب خندیدم و حس کردم که دارم میخندم . تو پست بعدی یکیشو تعریف میکنم .


49-فکر

عزیزان زمونه عوض شده الان آدما همش دنبال تغییر و سوژه و اینجور چیزان .مهم ترین مسائل روزگار جاشو داده به یه سری موضوع مضحک.

مثلا چی مضحک تر از این که من اینجا دارم مینویسم ؟ یا اصن فکر میکنم که چی بنویسم ؟

خب اینارو اینجا ننویسم برم به کی بگم ؟ همیشه همه ی ماها یا چیزایی تو دلمون هس که نمیتونیم راحت به زبون بیاریم یا افکاری که گفتنشون راحت نیس.بنابراین یه جا مینویسیم که مثه یه تیکه کاغذ مچاله شده بندازیمشون دور . خیلی تعبیر قشنگیه به نظرم.

امتحان کنین هرچی که رو مختون داره راه میره رو بنویسین خواهشا . خب ؟

من میتونم بشینم اینجا براتون بنویسم اینم همچین کار بدی نیس .

یا میتونم برم تلگرام با دوستم به عمه هامون فحش بدیم ... اینم به نظرم کار قشنگیه . حتی از اینکه بشینیم به یه سری فحش بدیم که چرا قیمت برنج یهو رفت بالا هم بهتره !

به هرحال همه مون یه دونه عمه داریم که میخواییم سر به تنش نباشه ! یادم باشه آدرس وبلاگمو تو اینستا منتشر نکنم که اگه کردم قبلش پسر عمه و دختر عمه رو بلاک کنم که اگه نکردم دهنم سرویسه !

دختر عمم خودش ده تا عمه س به تنهایی ! گرچه پسر عمم هنوز ازدواج نکرده :دی

اینستا که زدم خیلی سعی کردم از آشناها کسی منو فالوو نکنه . یا من کسیو فالوو نکنم ! فقط آبجیمو خاله هامو فالوو کردم.

 اما ماه پشت ابر پنهون نمیمونه . همونا که نباید ، منو پیدا کردن و درخواست دادن. درخواستشونو نه رد کردم نه قبول کردم.

گذاشتم تو همون حالت بمونن . اما بدبختی اینجا بود که هر وقت منو میدیدن یادآوری میکردن که هنوز قبول نکردم درخواستشونو!

تو رو در وایسی گیر کردم دیگه !چند وقت پیشم پسر عموم ریکوییست داد. 

اونوقت چن سالشه ؟ 13 شایدم کمتر .. اومده تو بیو زده : نازنین

بعد من اگه بیام سوگند بخورم که دوم دبیرستان شایدم سوم دبیرستان تازه فهمیدم چی به چیه لابد شاخ در میارین !

*چی به چیه رو که میدونین ینی چی ؟ نذارین موضوعو بشکافم همینجا ..

حالا بماند که من از این بچه و طرز تربیتش اصن خوشم نمیاد . یاد گرفته خونه هرکی که میره پارو کنه ببره !

ننه باباشم وقتی میرن خونه کسی مهمونی ، وقتی از مهمونی برمیگردن به دستا بچه شون نگاه نمیکنن که چی پارو کرده ..

و من کلی خدارو شکر میکنم که ما هر ماه رمضون شاید بریم خونه همدیگه ..


بعله !

48-پیدا و پنهان

از خداوند که پنهان نیست ا ز شما چه پنهان !

ماجرای نام وبلاگم برمیگردد به آن روزها . شاید بپرسید کدام روزها ؟ راستش خودمم نمیدانم . 

اما !

به عرضتان برسانم زمانی مُد بود برایم ، که هرچه توجه م را جلب میکرد در نُت (نوت) گوشی لُپ لُپم مینوشتم . 

دقیقا آن زمان که محروم الگوشیِ عن درویدی بودم (اندروید)

خلاصه یه روز ظهر ، شاید هم یک  شب بنده در خواب ناز بودم که خوابی دیدم .

از آنجایی که بنده خودم آدم با خودی نیستم . خواب هایم نیز بیخودند !

کیک بادمجانی بدمزه برمیگردد به آن روز که من خوابی دیدم این چنینی :

مردکی پُوفیوز و زرنگ میخواست وارد مکانی بشود ! خودم نیز شاهدش بودم . آن گوشه موشه ها نظاره گر بودم.

میخواست وارد مکانی بشود که ورودیش پول میگرفتند (ایشان از اوشان هم پفیوزتر )

مردک با خود پولی به همراه نداشت . زرنگ بازی در آورد . به نگهبان ورودی در گفت :

اگر تو اجازه بدهی من وارد این مکان بشوم قول میدهم برایت یک * کیکِ بادمجانی بدمزه * بیاورم..(بده عمه جانت )

بله !

ماجرا ازین قرار بود . البته خواب واقعی میباشد نه تخیلی !

منم همچون مشنگ ها و ملنگ ها از خواب برخواستم و در نوت گوشیم نوشتم کیک بادمجونی بدمزه !

از ان روز به بعد کارم این بود که خواب ببینم و نکات چرتش را یادداشت کنم !

ماجرا را برای رفیک (رفیق) شفیقم تعریف کردم گفت ثَنک (ثنا) : 

بیا یک بار درست کنیم ببینیم چه میشود . فقط اسهال نشیم !

ایشان نیز از ما مشنگ تر و ملنگ تر ...



47-اینجانب

اینجانب نمونه بارز شخصیتی هستم که یه بلاتکلیفی عمیقی تو زندگیم موج میزنه . ازون ادمایی فلسفی که با ذهنشون همه جا میرن و همه جا کاوش میکنن و اخرشم میگن هدف خدا از خلقت من چی بوده ؟ الکی که نبوده . تو این دنیای به این بزرگی و عظمت وقتی من یه گوشه از این دنیا رو گرفتم حتما قراره کاری بکنم .. بعد میگم خب چیکار ؟ بعد پا میشم میرم کتاب میخونم :دی

البته من خیلی تصمیما تو زندگیم گرفتم که بی نتیجه بود . این معنیش این نیست که هر تصمیمی بگیرم بی نتیجه س.

به نظر من هر ادمی باید از یه جایی شروع کنه . مهم ترین قسمت تغییره !

بله تغییر کنین .. یا یه چیزایی رو تغییر بدین . هیچ کدوم از ماها بی عیب نیستیم . مثلا خودم خیلی زود عصبانی میشم و از کوره در میرم .بخاطر همین موضوع همین یه هفته پیش با مامانم قهر بودم . 

الان دارم تمیرین میکنم کمتر بحث کنم و کمتر عصبانی بشم و بیشتر خوش باشم !

با عصبانیتم فقط در خودم و بقیه تنش ایجاد میکنم! پس چه بهتر که اگه قراره حرفی از دهنم بپره بیرونو عصبانیتمو ابراز کنه ، 5 ثانیه فقط 5 ثانیه به این فکر کنم که اگه اینو بگم چی میشه بعدش !

تصمیم گرفتم کمتر تنبلی کنم و بیشتر کار کنم . چند روز پیش کل آشپز خونه رو ریختم بهم تا مرتب کنم .

واقعا خیلی مرتب شد اما هر 10 دقیقه یه بار یکی محکم میزدم تو دهنم :دی 

تعریف از خود نباشه اما اتاق من اکثر مواقع تمیز و مرتبه ! تو تمیزی حس خوبی دارم !

ریزش مو دارم . هی یادم میره سطل زباله بگیرم . باید یکی بگیرم بذارم کنار تختم .. موهامو هی تند تند بریزم تو سطل !

خب من برم آبجیم اینا اومدن .

خدافظ



46-دوباره

دوباره اومدم که نوشتن رو شروع کنم.

توصیه ی من به شما اینه که بنویسین . البته شخصا دست به قلمم اصلا خوب نیس اما دست به تایپم چرا

نمیدونم چرا هر وقت اومدم با مداد و خودکار بنویسم همه چی از یادم رفت.فکر کنم به خاطر اینه که به جای اینکه فکر کنم چی بنویسم ، به این فکر میکنم که دستخطم چقد بد شده ...

اخه من دستخطم خیلی خوب بود تا اینکه سوم دبیرستان یه معلم ریاضی برامون اومد که همون جلسه اول گفت خوش خطی و نوشتن با خودکارای رنگی رو بذار کنار .. اینقد تند تند میگم که جا میمونی .. اگرم جا موندی هی رو دست کنار دستیتو نگا نکن . جاشو خالی بذار از جایی که حرفامو میشنوی شروع کن به نوشتن . بعد زنگ جزوتو تکمیل کن ..

خلاصه از اونجا بود که من بدخط شدم..چون خیلی سریع جزوه میگفت.

بخاطر اینه که زیاد رو کاغذ چیزی نمینویسم ... تازگیا البته..

9 روز از شروع تابستون گذشته و هیچ کاری نکردم . پس به بعدشم نمیکنم :/ حتی نقاشیم نمیکشم . فقط کتاب میخونم و زبان میخونم.

حتی تو اینستا هم خیلی کم میرم ..

نمیدونم چرا اینترنتم اینقد زود زود تموم میشه .همش از ترس تموم شدنش خاموشه 

امروز جمعه س . آبجیم اینا دعوتن خونه مون . منم به همین مناسبت رفتم حموم . البته هر روز میرم حموم . دیگه خسته شدم .

بعدشم قراره سیب زمینی سرخ کنم . اما من دوس ندارم سیب زمینی سرخ کنم . دوس دارم یکی دیگه سرخ کنه من ناخونک بزنم :دی

 غذا قیمه س 

نمیتونم بگم از قیمه بدم میاد .. بدم نمیاد !

اما از بس سلف دانشگاه به ما قیمه داده که اسمش میاد معدم گریه ش میگیره ..قیمه هایی بدمزه و بدون گوشت .

بنابراین اگه بخوام برای کسی دعای بدی بکنم میگم ایشالا قیمه داشته باشین .

البته میدونم قیمه هایی که تو خونه درست میشه چقد خوشمزه س .فک کنم باید دعامو عوض کنم . ازین به بعد میگم ایشالا قسمتت بشه قیمه های دانشگاه مارو بخوری