” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

خانه ای در کرمان

همه راضی هستیم ترم بعد خونه بگیریم جز عاطفه :|| 

چرا واقعا چرا چرا چرا .. 

الانم جوری هستیم که بدون هم نمیتونیم باشیم . ولی خب خونه خیلی بهتره اخه .چی این خوابگاه داره چسبیده بهش -.-

میگه بابام نمیذاره . الکی ی ی ی 

خودشم دلش نمیخواد .مثه ما ددری نیست آخه :/

اسم وبلاگ تغییر کرد ! 

روزی که دوست داشتم داداش داشته باشم

گفت کاش بودی ..

همیکنه هستی روحیه مونو عوض میکنی .

گفت ثنا قول بده ازدواج کردی همینجوری پیشمون بمونی ..


خیلی عزیزه دلم براش میسوزه . عاشق خونوادشه اما ازشون دوره ..اونقدر وابسته س که میفهممش .

شوهرخواهرم نیست داداشمه ..


حقیقته ..

گفت ته خیارو نخور تلخه .

گفتم این حقیقته!

نگاه معناداری بهم انداخت گفت راست میگی حقیقته...

خیلی عاشق بود

بهش گفتم همین که هست خوبه . گفت هست اما نیست . خودش هست اما روحش نیست . کنارمه اما یه دیوار شیشه ای بینمون فاصله انداخته .هرچقدر دستمو دراز میکنم تا دستشو بگیرم نمیتونم .هیچ وقت این شیشه رو نمیتونم بشکنم ..


حرفاش حقیقت بود .نمیتونستم چیزی بگم که مرهمش باشم .گذاشتم بگه .همیشه همینجور بود . زنگ میزد و حرف میزد . و من گوش میدادم .صدای نفس کشیدنش رو میشنیدم .

صدای آه کشیدنش . 

صدای گریه های بی صداش .

خیلی عاشق بود ..