” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

160-کودکی هایم

ما شب عروسی از بم اومدیم فهرج ! هنوزم فهرجیم.

فهرج یه شهر کوچولو موچولوعه مال استان کرمان ، با خونه های قدیمی و پر از خاطره های بچگی .. 

اون قدیم ندیما ، بی بی ( مادربزرگ پدرم ) یه باغ فوق العاده بزرگ تو فهرج داشت . با دوتا اتاقک خیلی کوچیک ، داخل همون باغ ، که یکیشو اجاره داده بود و یکیش مال خودش بود.حتی یکدونه مغازه چسبیده به اتاقکش داشت که همه چی میفروخت. یادمه کلی ازین توپ های راه راه پلاستیکی داشت ..

توی اتاقکش یه حفره بزرگی توی دیوار ایجاد کرده بود که کولرو توش جاساز کرده بود . ینی باد کولر مستقیما بهمون میخورد و اون اتاقکو خنک میکرد ! 

و یکدونه تلوزیون نارنجیِ سیاه و سفید و برفکی داشت .که اگه قرار بود کسی پای اون تلوزیون بشینه به غلط کردن میوفتاد =)))

بیشتر باهاش فوتبال تماشا میکردن.

اینم بگم که اتاقکا سر باغ بودن ولی دستشویی ته باغ بود ! باغی با دیوارهای کوتاهِه کوتاهه کوتاه ! 

یادمه اون موقع ها هرموقع میومدیم فهرج ، دسته جمعی میومدیم. یعنی حدودا ۱۵-۱۷ نفر بودیم که از شهر خودمون راه میوفتادیم به مقصد فهرج !  ولی عمرا همه مون توی اون اتاقک جا میشدیم.بنابراین بعضیامون قسمت جلویی باغ که خاکی نبود ، جامون رو مینداختیم و میخوابیدیم. ینی همراه با کلی جک و جونور من جمله مورچه و سوسک و ... =))) ملخ حتی ! 

صبح ها که بیدار میشدیم ، زندگی رنگ و بوی جدیدی داشت.اون صبح های خنک ، آدم عشق میکرد .

من یادمه صبح ها بزرگترا نون توی شیر تیلیت (؟) میکردن و میخوردن و کیفِ دنیا رو میکردن ! نمیدونم منم میخوردم یا نع .

دیگه بعدشم کلی بازی میکردیم .چه بازی ؟ مثلا آب بازی ‌میکردیم و موش آبکشیده میشدیم .ولی خب اون موقع ها با بحران آب مواجه نبودیم =)))

شبها ، موقع رفتن به دستشوویی خیلی ترسناک بود=)))

میدونین دستشووییش چه شکلی بود؟؟

ازینایی که یه حفره توی قعر زمین داره و مخروطی شکل بود اگه اشتباه نکنم =))) الان دیگه هیچ جا پیدا نمیشه .اصن شکل دستشووییشم وحشتناک بود.

بغدش یکدونه افتابه مسی که باید پُر آبش میکردیم و میبردیم طرف دستشویی ! آخه اونجا شیر آب نداشت که ! کِلِش کِلِش از این ور باغ میرفتیم اونور ، آفتابه به دست =)

ینی از بس اون دستشویی سوسک داشت ، من به حالت نیم خیز مینشستم .که اگه سوسکی اومد سریع فرار کنم =)))

دیگه دیوارای کوتاه که بمااااند ! اگه کسی رد میشد (که نمیشد) قشنگ به داخل دستشوییِ  بی در و پیکر اشراف داشت =)))

‌و امان از اون روزای کودکی . اون روزا همه جوون تر بودن . دیگه کوچیک و بزرگ باهم بازی میکردیم. مثلا وسطی بازی میکردیم . یا گل یا پوچ ..

اما بی بی ..

بی بی مهربون پیر شد . دایی مختار فوت شد ! 

دیگه در اون خونه بسته شد .. بی بی نباید تنها میموند .

بعدها پدربزرگم فهرج خونه ساخت. همینجایی که من الان نشستم و دارم مینویسم . یک هال و آشپزخونه و یک دونه اتاق!

با یه حیاط بزرگ ...و پر از نخل ! 

هنوزم گاهی وقتا دسته جمعی میاییم اینجا اما اون حال و هوا نیست . یادش بخیر تا چند سال پیش که همه جوونامون مجرد بودن ، بی شیله پیله .. بدون مشغله و دردسر ...

کلی تو همین خونه وسط بازی کردیم ، پاسور ، منچ ، گل یا پوچ ! 

الان ولی همه شون پی زندگی خودشونن و با مشکلات و شادی ها سپری میکنن ! 

عمو کوچیکم ، عموی مهربونم توی همین خونه زندگی میکنه و چند شب پیش پسر کوچولوعه ، تپل و خوشگلش تشنج کرد ..

الان بم هستن و ان شاالله حال پسر نازش خوب شه .

خدا عمر دوباره به بچه داد ..

خلاصه خلاصه 

من یک کودکی فوق العاده داشتم . چه وقتی فهرج میومدیم مسافرت . چه وقتی شهر خودمون بودیم ‌.

چون بچه بودم از تک تک لحظه ها فیض بردم و لذت بردم . اگه بزرگ بودم ، قطعا درگیر چیزهای دیگه بودم .


* چه پست طولانی شد 

112- من آمده ام به به ! من آمده اممسافرت

سآلآم 

من‌ برگشتم به شهر خودمون . و الان روی تخت خودم راحت لم دادم بدون اینکه شالی روی سرم باشه یا چادری دور خودم گرفته باشم .. 

هوا هم بسی خنک و دلنشین .

البته نگم براتون که توی اتوبوس جون دادم ! واقعا جون دادم هآ..

خیلی بد بود خیلی .. پاهام سنگینی میکرد دلم میخواست قطعشون کنم . بعضیا نمیدونن سنگینی ینی چی . شما میدونید؟

به هر طریقی که بگی روی صندلی نشستم تا خوب بشن اما نشد.

این درد از یک طرف ، درد دیگه از طرف دیگه ..

گوشام هوا گرفت .. از دردِ گوش ، دلم میخواست داد بزنم اما همه خواب بودن . بیدار میشدن ..

تنها شانسی که توی زندگیم اوردم این بود که بابام دو ماه پیش بهم آدامس عسلی داد :||| اونم مغازه دار به جای پول خورد بهش داده بود .. منم‌انداختمش تو کیفم گفتم به درد جاده میخوره .

اخه ادامس عسلی هم شد آدامس؟؟؟

این شد که چهار پنج تا آدامس دیشب خوردم اما گوشام همچنان درد میکرد . اما بهتر شده بود .

وقتی رسیدم خونه انتظار یه خونه ی تر و‌تمیز رو داشتم !

اما با یک آشفته بازار روبرو شدم ..

مبلا وسط خونه ولو .. فرشی نبود :| بابا فرشا رو داده بود قالیشویی ... اتاق منو بگووو ! 

با خاک یکسان شده بود . چون پدر پنجره اتاق منو باز گذاشته بود.

من هنوز اتاقو تمیز نکردم .

تنها کاری که انجام دادم این بود که تا تونستم خوابیدم بعدم رفتم حموم ! بعدم خونه پدربزرگ رفتیم .

مخملی رو دیدم دلم غش و ضعف رفت . خیلی دلم براش تنگ شده بود ‌.هی نگاش میکردم هی تو دلم ده بار میگفتم ماشالا ..

میترسیدم مثه دفعه قبل چشمش کنم !

بعدم اومدیم خونه ، پدر شام درست کرده بود ، عموم اومد پیشمون .. منم سیب زمینی سرخ کردمو به مخملی شام دادم .

ظرفارم شستم متاسفانه ›___‹

دیگه اینکه بعد از ظهری خواب بدی دیدم . خواب خونواده پدری که داشتن عقده هاشونو روی من خالی میکردن !

واقعا حس کردم توی خواب دلم شکست .. 

ظهری یکم زبان خوندم . الانم میخونم و بعدم لالا ..

شب بخیر 

109-قاطی پاطی

سلام سلام

من هنوز بیرجندم و از اینکه اینجا هستم به اندازه قبل ناراحت نیستم . ولی با این حال وقتی خاله م داشت به شوهر خاله م میگفت کاش ثنا پیش ما میموند ، من تو آشپزخونه بودم و داشتم ظرف میشستم . بنابراین میتونسم با چاقو رگمو بزنم

از اونجایی که منو شوهرخالم خیلی کل کل میکنیم ، روحیه شوهر خاله م خیلی خوب شده .البته اینو جدی گفتم . خاله م میگفت تا قبل از اینکه ما بیایین شبیه افسرده ها بود . 

فردا شب تولد آبجیمه . باید بهش زنگ بزنم و تبریک بگم . گفتیم تولد نگیرن تا ما برگردیم و تولد مامانم وآبجیمو همزمان بگیریم .

میدونم که صبر و تحمل ندارن..دلم برای مخملی یک ذره شده . 

نمیدونم میتونین باور کنین یا نه .. اما همه جا تاریکه و من توی تاریکی دارم تایپ میکنم .

یه برنامه چت دانلود کردم تا با خارجیا حرف بزنم ، انگلیسیم تقویت بشه .با یه پسره 18 ساله حرف میزدم از ترکیه . چرت و پرت میپرسیدیم از هم .. حالا اون انگلیسیش خوب بود. منو بگو با چه اعتماد به نفسی باهاش چت میکردم . یکم که جملات سخت میشد کف و تف قاطی میکردم.

با یکی دیگه م حرف میزدم ، الان میبینم پیام داده sana ? where are you ?

اخه بعد از ظهر پیام داد حال نداشتم جواب بدم، الانم جواب ندادم .. بچه مون وابسته شده

دوست دارم یکم سرکارشون بذارم اما واقعا سخته به انگلیسی یکیو سرکار گذاشت.

دیگه اینکه دو قسمت از فرار از زندان دیدم ..

چند شب پیش ،  اخر شب یه فیلم دیدم .. برقا همه خاموش بود ، همه خواب بودن ...بعد من از خنده به خودم میپیچیدم...

مامانم برگشته میگه حالت خوبه؟

متاسفانه اسمش یادم نیست ..واقعا کم حافظه شدم.

بسه دیگه شبتون بخیر

101-دلم گرفته

اصن آب بیرجند بمن نمیسازه .. نمیتونم ده روز اینجا باشم !

نمیدونین چقدر عاشق‌خونه مون هستم . 

دلم گرفته تو این خراب شده ..

100-نتایج کنکور آمده به به

رفتم سایت سازمان سنجش دیدم زده نتایج کنکور 96 .. کف و تف قاطی کردم ! در کسری از ثانیه دل پیچه گرفتم . قلبم هزار تا میزد ...

تموم بدنم لمس شده بود . با بدبختی رفتم دستشویی . بعد که برگشتم رتبه مو نگاه کردم . خب آروم شدم ! بخاطر اینکه تمیز ر*ی*د*ه بودم

با وجود برام خیلی مهم بود ولی زیاد خودمو سرزنش نکردم !

اتفاقیه که افتاده دیگه نمیتونم تغییرش بدم . احتمالا برگردم کرمان . ولی با این حال آزاد انتخاب رشته میکنم .

لطف دوستان خیلی بالاس .هزار ساله منو فراموش کردن ولی یادشونه که امسال کنکور دادم .

شما تصور کن وقتی مامان بزرگم میپرسه نتایجت کی میاد از بقیه چه انتظاری میره !


دیشبم با اتوبوس VIP اومدیم بیرجند . خیلی خفن بود اتوبوسش . جلو هر صندلی یه تلوزیون کوچولو بود.. هدفون دادن بهمون !

روشنش کردم فیلم و آهنگ و بازی داشت .حتی به اینترنتم وصل میشد.

خوابم نمیبرد .دوتا فیلم دیدم . یکی به اسم نامحدود و اون یکی خشم و هیاهو به کارگردانی و نویسندگی هومن سیدی !

بعدم خواستم بیهوش بشم تموم بدنم سنگینی میکرد و در کل بخاطر همین خیلی بهم سخت گذشت .

من تو عمرم دوبار با اتوبوبس سفر کردم . یبار سال دوم بیرستان که رفتیم شلمچه !

یکی دیگه هم همین پارسال بود که تعطیلات شد ، از کرمان با اتوبوس برگشتم شهرمون .خیلی اتوبوس داغونی بود ..

بابام نمیتونست بیاد دنبالم.


بعد دیگه اینکه هیچ جا خونه آدم نمیشه . خب ؟

اگه خاله م و شوهرخالم منو نگه داشتن که پیششون بمونم خودمو دار میزنم باشه ؟ میام همینجا دار میزنم .