فیلم سینمایی سیندرلا رو دیدم .. خیلی به دلم نشست !
الانم میخوام برم حموم .. بعد ادامه ی زبان رو میخونم ...
یه خبر خیلی خیلی خوبی شنیدم ، راجب خاله م بود ! همون خاله م که کرمان بود ...
وقتی رفته بودم امامزادگان باقریه براش دعا کردم . ینی همه مون براش دعا میکردیم .. دقیقا دو روز بعدش اون اتفاقی که باید میفتاد ، افتاد .
الانم شهر ما هستن . وقتی برگردم میبینمش . خیلی براش خوشحالم .
دیگه اینکه همه چی خیلی روبراهه خداروشکر . . خیلی احساس خوبی دارم .
خداروشکر
خداروشکر
خداروشکر