چند روز پیش مخملی و آبجیم زودتر از من بیدار شدن .
اینقدر خوابم میومد که هیچی حالیم نبود .
مخملی با پاهاش میزد بهم که بیدارم کنه .ولی من اینقدر خوابم میومد که تا چشامو باز میکردم ، خودشون بسته میشدن .
فقط تونستم اون یک ثانیه ای که چشام باز و بسته میشدن ، ببینمش که داره با خنده نگاهم میکنه .
منم بهش لبخند زدم دوباره رفتم تو کما ..
باز میزد بهم تا بیدارم کنه ..
یه چندبار این اتفاق افتاد تا بالاخره تسلیم شدم .
چشامو باز کردم گفتم پوشکی ، منو بیدار میکنی ؟؟
خندید بعد فرار کرد =)))
عاشقشم ..
نخندیااا
من هروقت با پسرم بازی میکنم براش این شعرو میخونم....
با صوت بخون....
پووووشکیه من.....تاج سر من...
دوباره از اول
پو شکیه من ....تاج سر من...
خخخخخخ چه جااااالب .پس تو هم ب پسرت میگی پوشکی=)))