” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

88-روز دختر

دیروز ماکارونی درست کردم بعدم دراز کشیدم . خیلی خوابم میومد اما مقاومت کردم . همونجوری که دراز به دراز افتاده بودم، زبان انگلیسی خوندم .گ، کتاب خوندم و بعدم خاله م زنگ زد گفت ساعت ۶با شوهرش میاد که بریم همونجایی که من میخوام لباس مجلسی بخریم . همون پاساژه..

منم گفتم باشه و سریع پریدم تو حموم :| 

به قول بچه ها از بس حموم میرم ، پوست بدنم نازک شده =))

بعد که رسیدیم بازار ، رفتیم‌همونجا !

خب همه چی از پشت ویترین قشنگ تر بود :/ 

ولی با این حال دومین مغازه توی پاساژ ، پشت ویترینش یه لباسی داشت .گفتممم وااای من همینو میخوام.

و همونم خریدم . همه گفتن چقد بهم میاد . حتی خانوم صاحب‌مغازه م وقتی اومد دم اتاق پرو ، قبلش پوکر فیس بود ولی وقتی منو دید گفت وای چه قشنگههه ..چشاش برق میزد =)))

یه لباس دیگه هم به رنگ گلبهی پوشیدم اما وقتی خانوم مغازه دار منو دید دوباره به حالت پوکر فیس برگشت :| 

بعد فهمیدم که بهم نمیاد . مامانمم گفت بهت نمیاد .

در نتیجه همون لباس اولی رو خریدم .

خالم داشت لباس گلبهی رو صاف و صوف میکرد که دید یه گوشواره به گیپور لباس اویزونه :|| 

گوشواره من بود که بهش گیر کرده بود . گوشواره ای به رنگ آبی فیروزه ای با طرح بُته جِقه !

ناخوداگاه دست زدم به گوشم . گوشواره م نبود .‌..

اگه خالم متوجه نمیشد ، گوشواره به لباس آویزون میموند .

بعد که میومدم خونه واقعا ناراحت میشدم . شاید گریه هم میکردم :/ احتمالا تا چند روزم دپرس میموندم .

چرا اینقدر ناراحت میشدم !؟

چون خیلی خیلی دوستش داشتم . هدیه بود . یه هدیه ی خاص ..

بهرحال خیلی خوشحال شدم که خالم دیدش .

بعد همینجور که پاساژ گردی میکردیم ، من یه لباس دیگه هم خریدم . یه لباس ساده اما قشنگ ..

اینا کادوهای روز دختر بود .. چقد روز دختر خوبه اصن ...

بعله !