” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

81-بیایید وبال نشویم !

دخترخالم یه شوهری داره که خیلی ادعای فهمش میشه !

۹۹درصد از خونواده ی ما ازش متنفرن .. یه درصد باقیمونده نمیدونم کیه .. شاید دخترخالم باشه ! بعید میدونم البته ..

اینا پاشدن اومدن مسافرت و وبال خاله ی من شدن ! 

در صورتی که پسره کلی فامیل اینجا داره و میتونه بره پیش اونا .

دیروز تا اینا رفتن گردش خالم سریع اومد خونه ی ما ..

امروزم سریع تر از دیروز سر ماشینو کج کرد اومد پیش ما که با هم بریم بیرون ...

رفتیم پارک و مخملی یکم بازی کرد و بهونه گرفت و گریه کردو رقصید و خندید .. بعدم اومدیم خونه.

که دخترخالم به خالم زنگ زد گفت کجایی بیاییم خونتون !

خالم گفت من خونه نیستم این وقت شبم نمیتونم تنهایی از این سر شهر بیام اون سر شهر ..

گفت خب کله پوک (شوهرش)رو میفرستم بیاد دنبالت ..

خالمم به دروغ گفت بابا منکه کلید خونه رو ندارم . کلید دست شوهرمه ، اونم که شیفت ! 

خیلی تحسینش کردم که بدون تُپُق کلی دروغ بافت ! 

چون من کلا نمیتونم دروغ بگم .

هیچی دیگه ادم ببعی هم باشه میفهمه که دارن میپیچوننشون.

خالم فقط بخاطر شوهر دختر خالم کلی دروغ بافت .که ریختشو نبینه .. 

امشبم پیش ما خوابید . الان مثلا همه خوابن .. مثلا !

80-عینکتو بده به من

دارم علاوه بر کتاب دنیای سوفی ، کتاب یاقوت سرخ رو هم میخونم .همیشه یادم میره اسم نویسنده و مترجم رو نگاه کنم .چون شوق و ذوق شروع کردن کتاب نمیذاره به چیزی توجه کنم .

یاقوت سرخ تا اینجا که خوندم راجب دختریه که در زمان سفر میکنه ..ینی میره به سال های خیلی خیلی قبل ! مثلا ۵۰۰سال پیش ..

دنیای سوفی هم که یک کتاب فلسفی فوق العادس .منتها نمیدونم چرا وقتی میخونمش خوابم میگیره :/ 

فکر کنم مطالبش برام سنگینه ، مغزم نمیکشه :|

من اونقدر که از دنیای وبلاگ نویسا خیلی چیزها یاد گرفتم ، هیچ جا همچین چیزایی یاد نگرفتم . . .

گاهی دوست دارم عینک شماها رو به چشمم بزنم و از دید شماها به زندگی نگاه کنم .

حالا واقعا عینکی هستین !؟ =))))

کی میخواد عینک‌منو بزنه به چشمش ؟ همین الان اعلام‌حضور کنه . عینکمم ، عینک هری پاتریه :دی

خب‌دوستان بنظرتون اسم خودم خوبه یا یه اسم‌مستعار برگزینم تا به فنا نرفتم ؟ میفهمین ک چی میگم :|

زین پس خواهرزادمو ، مخملی خطاب میکنم .اخه مامان بابام بهش میگن مخملی ! خودم بهش میگم پوشکی :دی 

دلبر هم هست .. گاهیم دلبری بگم بد نیست .


79-خواب بودار

خواب دیدم .همه ش یادم نیست ولی اون قسمت کثیفش خوب یادمه :دی 

ظاهرا تو جاده بودیم و داشتیم میرفتیم مسافرت . بین راه منو مامانم رفتیم دستشویی .. ازین دستشویی پولیا =)))

کلی مغازه هم ، همونجا بود . حالا یادم نمیاد پولش چقدر بود .

منتها یارو خیلی دیوث بود تا پول نمیدادیم نمیذاشت بریم دستشویی.

فلذا مامانم که رفت تو دستشویی در رو پشت سرش قفل کرد!

این کارو‌ کرد که فرار نکنیم .

دیگه یادم نمیاد از ترس منم رفتم یا نه . هرچی بود خود به خود برگشت بالا :دی

خزیدم یه جایی که داداش همین پسره هم همونجا بود .. رفتم اونجا اقلا در امان باشم .

یارو درو برای مامانم باز کرد . هنوز منتظر پول بود .

گفتیم خب کجا دستامونو بشوریم ، گفت آب قطعه ...اصن آب نداریم !! 

ما هم گفتیم این که هیچی نداشت . دستشویی هاش کثیف و بودار ، آبم که نداشتن . پس چرا پول بدیم ؟

دیدیم یارو سرگرم شد ما هم فرار کردیم . نزدیک سرویس بهداشتی مغازه ای بود که آبجوش میفروخت . ۲ لیوان ابجوش گرفتیم اما نمیدونم چرا .

سوار ماشین شدیم که بریم . یه نفر برای همون یارو چشم و ابرو اومد که اون خونواده پول ندادن ، دارن در میرن .

اونم با دوتا چوب برگشت .میزد به شیشه و کاپوت ماشین .

بابا دنده عقب گرفت که فرار کنیم از دست این وحشی ..

دیدیم اون جا موند بجاش یکی دیگه سبز شد :|

چسبیده بود به ماشین و همراه ماشین داشت میومد :/ 

منم آبجوشا رو ریختم روش :دی

سوخت ‌! ماشینو ول کرد ... منم بیدار شدم .

78- فلسفی نشد !

دوس دارم‌ یه متن طولانی و‌ فلسفی بنویسم که وقتی خودمم میخونم حوصله م سر بره :دی

دو سه روز پیش یه نفر ازم گله کرد چرا ازش خبر نمیگیرم.چرا دلم نمیخواد باهاش چت کنم . چرا بهش زنگ نمیزنم ..

خب‌ لابد ازت خوشم نمیاد دیگه !!

و بعد از کلی هارت و پورت کردن از روی ناراحتی گفت خدافظ .. منم همش میگفتم بعله درسته !! حتی برام مهم نبود از دلش در بیارم ..! 

بعضی وقتها از زندگی بعضی از ادما میریم بیرون چون ازشون بدمون میاد .بعضی وقتها هم از زندگیا بعضیا میریم بیرون چون دوسشون داریم .

اینم پیچیده س !؟


77-فلذا اینگونه بود

اومده بودم چس ناله کنم و بگم از وقتی لپ تاپ ندارم حسم خوب نیس ! که گوشیم زنگ خورد :|

ابجیم بود . گفت بریم جنگل قائم .سریع اوکی دادیم و من پریدم تو حموم :دی 

همیشه منو بخاطر این کارم مسخره میکنن.ولی اگه نرم حموم بهم خوش نمیگذره . جاتون خالی تو ماشین مثه سگ لرزیدم فقط :/ سرمم از قبل درد میکرد که دیگه الفاااااتحه ..

خلاصه به عمو و زن عمو و آبجیم پیوستیم .. !  اونا از قبل رفته بودن... 

رفتیم گنبد جبلیه . اونجا هم مثه بلانسبتی لرزیدم !!

فقط رفتیم‌تخمه شکستیم اومدیم :دی

موقع برگشت رفتم تو ماشین عموم . شیشه ها همه پااایین.

زن عموم گفت ثنا باد اذیتت نمیکنه ؟ 

تا خواستم جواب بدم عموم گفت نه باباااا چه اذیتی بذار فوکولاش بهم بریزه :دی 

منم جهیدم و موهاشو بهم دیختم =))) در حین رانندگی..

الانم اینقد شام خوردم که دارم میترکم ولی ته ته دلم ضعف میره :||| ازون رژیم های طلاییتون برای منم بنویسین ..