” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

91-تنهایی

من ناراحتیامو یجور دیگه بیان میکنم . میام اینجا مینویسم ولی ارسال نمیکنم . میذارمش تو لیست چرکنویس . به خودم میگم بعدا اگه اروم نشدی بیا ارسالش کن ! 

*

احساس میکنم آدما ، بی حوصله ، عصبی و غمیگنن !

بدون هیچ دلیل خاصی غمگینن و احساس خوشحالی ندارن .

این جو خیلی تاثیر بدی روی من گذاشته !

من کسی رو ندارم که دلش بخواد کتاب بخونه و در موردش با من حرف بزنه .. یا با هیجان از اتفاقات زندگیش بگه ..! 

یا دلش بخواد چیزای جدید یاد بگیره .

یا فیلم و انیمیشن ببینه ! 

یا دلش بخواد چیزهای جدیدی رو‌تجربه کنه !

خب طبیعیه دیگه .. خودم تنهایی این کارا رو میکنم ..

90-مخملی عشق منهههه

چند روز پیش مخملی و آبجیم زودتر از من بیدار شدن .

اینقدر خوابم میومد که هیچی حالیم نبود .

مخملی با پاهاش میزد بهم که بیدارم کنه .ولی من اینقدر خوابم میومد که تا چشامو باز میکردم ، خودشون بسته میشدن .

فقط تونستم اون یک ثانیه ای که چشام باز و بسته میشدن ، ببینمش که داره با خنده نگاهم میکنه .

منم بهش لبخند زدم دوباره رفتم تو کما ..

باز میزد بهم تا بیدارم کنه ..

یه چندبار این اتفاق افتاد تا بالاخره تسلیم شدم .

چشامو باز کردم گفتم پوشکی ، منو بیدار میکنی ؟؟

خندید بعد فرار کرد =)))

عاشقشم ..

89-اینترنت مفت عالیه

خیلی خوبه از اینترنت مفت استفاده کنیم .

پاشین به نوبت بیایین هات اسپات کنین من فیض ببرم ..

فعلا از نت بابام شروع کردم :|

*

دیشب یه چیزایی اینجا نوشتم‌ ، بعد چون داشتم گریه میکردم ، نتمم ضعیف بود و چشام میسوخت دیگه ارسالش نکردم ..

خوابم برد .

صبح ، مخملی اینقدر قلت زد ، زد ، زد تا رسید به من .

خورد به من ، جفتمون بیدار شدیم . 

من چشامو بستم ، زیر چشی نگاش میکردم ببینم چیکار میکنه .همه خواب بودن .

دیدم بلند شد ماشینشو برداشت ، رفت بازی کرد .

خیلی اروم و بی سرو صدا ...

منم در همون حالت خوابم برد .

88-روز دختر

دیروز ماکارونی درست کردم بعدم دراز کشیدم . خیلی خوابم میومد اما مقاومت کردم . همونجوری که دراز به دراز افتاده بودم، زبان انگلیسی خوندم .گ، کتاب خوندم و بعدم خاله م زنگ زد گفت ساعت ۶با شوهرش میاد که بریم همونجایی که من میخوام لباس مجلسی بخریم . همون پاساژه..

منم گفتم باشه و سریع پریدم تو حموم :| 

به قول بچه ها از بس حموم میرم ، پوست بدنم نازک شده =))

بعد که رسیدیم بازار ، رفتیم‌همونجا !

خب همه چی از پشت ویترین قشنگ تر بود :/ 

ولی با این حال دومین مغازه توی پاساژ ، پشت ویترینش یه لباسی داشت .گفتممم وااای من همینو میخوام.

و همونم خریدم . همه گفتن چقد بهم میاد . حتی خانوم صاحب‌مغازه م وقتی اومد دم اتاق پرو ، قبلش پوکر فیس بود ولی وقتی منو دید گفت وای چه قشنگههه ..چشاش برق میزد =)))

یه لباس دیگه هم به رنگ گلبهی پوشیدم اما وقتی خانوم مغازه دار منو دید دوباره به حالت پوکر فیس برگشت :| 

بعد فهمیدم که بهم نمیاد . مامانمم گفت بهت نمیاد .

در نتیجه همون لباس اولی رو خریدم .

خالم داشت لباس گلبهی رو صاف و صوف میکرد که دید یه گوشواره به گیپور لباس اویزونه :|| 

گوشواره من بود که بهش گیر کرده بود . گوشواره ای به رنگ آبی فیروزه ای با طرح بُته جِقه !

ناخوداگاه دست زدم به گوشم . گوشواره م نبود .‌..

اگه خالم متوجه نمیشد ، گوشواره به لباس آویزون میموند .

بعد که میومدم خونه واقعا ناراحت میشدم . شاید گریه هم میکردم :/ احتمالا تا چند روزم دپرس میموندم .

چرا اینقدر ناراحت میشدم !؟

چون خیلی خیلی دوستش داشتم . هدیه بود . یه هدیه ی خاص ..

بهرحال خیلی خوشحال شدم که خالم دیدش .

بعد همینجور که پاساژ گردی میکردیم ، من یه لباس دیگه هم خریدم . یه لباس ساده اما قشنگ ..

اینا کادوهای روز دختر بود .. چقد روز دختر خوبه اصن ...

بعله !


87-تمرکز ندارم

نمیتونم کتاب بخونم به دو دلیل ! 

یکی اینکه گشنمه ! با اینکه صبحونه خوردم ..

دوم اینکه خیلی سر و صداس .

بابام ازون طرف آهنگ گذاشته ، تلوزیون ازون طرف صدا میده.

مامانم حرف میزنه ، مخملی هم آژیر میکشه .

به تمرکز احتیاج دارم . 

تازه از این ناراحتم که مامانم میخواد یه جای دیگه بریم لباس بخرم...‌ ولی اونجایی که من دیدم لباسای قشنگ تری داشت .

بنابراین من امروز هیچ جا نمیرم !