روزایی که اشک و بغض دارم نمیفهمم دارم چیکار میکنم .تنها چیزی که میخوام اینه که کاش خونه میبودم .
بعد یادم میاد هشت ساعت با خونه فاصله دارم .
بعد تر یادم میاد که شاید همین معضل هارو خونه هم میداشتم
ولی فرقی نمیکرد .آسمون همه جا یه رنگه ..
خونه فقط یه مامان بابا هست که اینجا نیست.
وقتایی که دلم گرفته یا حس خفقان شدید دارم میرم کنار مامانم دراز میکشم .گاها راجب مسائل متفرقه باهاش حرف میزنم و حالم خوب میشه .
اینجا ولی مامانی نیست .اینجا پر از آدمای حال بهم زن و اعصاب خوردکن ئه که شمشیر از رو بستن .
هرچیزی که با تصورات ذهنی من مغایر باشه حالمو بهم میزنه .
بدقولی ، بی نظمی ، دزدی ، پارتی بازی فلان فلان فلان ...
دلم ازین خوابگاه رفته .یه وقتایی برای اینکه حالم خوب بشه باید برم کنار خیابون و رفت و امد ماشینارو ببینم .
گاها پیش خودم داستان میگم از زندگی آدما ..
اینکه چی تو زندگیاشون میگذره . اصلا کجا دارن میرن با این سرعت .بعد خیال پردازی میکنم.
کاش دنیای من آدمای شادتری داشت .
سلام جون جونی...
فدای دل تنگت بشم.....
تو هم مثل خودشون حال بهم زن شو و حالشو ببر...
فراااااااااانککک 0_0
کجا بودی تو دخترررررر .
بیاااا ببینم
خودت با خودت شادترین آدم باش
می بینی که اون وقت همه محو میشن
برا شاد بودن، رضایت داشتن یا.... نیاز به کسی نداری، کافیه خودت با درونت صلح کنی و شاد باشی.
درسته اما آدما نمیذارن . حال خوبتو ازت میگیرن
ثنا ناراحته :'((
آره لیلی بانو جدیدا خیلی بی قرارم .
چته ناراحتی ، چی شده ؟
هندیه ولت کرده +_+
بنی ی ی ی امان از دست تو :)))))
آره نامرد بهم خیانت کرد