الان یادم اومد ک قرص خوردم و نباید دراز میکشیدم . ولی نه من وقتی روی تخت قرار میگیرم ، وا میرم ! دقیقا شبیه همون کتلت هایی که مامان همیشه درست میکنه و وا میره[شوخی کردم کتلت دستپخت ننم معرکه س ]
خب امروز از یه جنبه خوب بود از یه جنبه بد !
قسمت بدشو که توضیدم ( توضیح دادم پست قبل )
قسمت خوبشم اینه که من تونسم از دل فرد مذکور در بیارم و دلخوریش از من برطرف شد . منم به اشتباه خودم پی بردم .
یه سوپر مارکت جلو خونه مون هس . وقتی کسی حال نداره ، چون منه طفلک از همه کوچک ترم باید برم ازش خرید . تا حالا چهاربار رفتم ! :)))
هر چهار بارم شبیه گداها رفتم
امشب رفتم ماست خریدم ! ماستش خوشمزس ! با چنان ادعایی گفتم اینو من خریدم ک ...
ینی کارخونه تولید کنندش همچین ادعایی نداشت :/
بعدم سعی کردم تمرین طراحی کنم که به شکل بسیار مفتضحانه ای منصرف شدم :))))
خلاصه اینجوریاس .
ما تابستونمونو روی تخت خواب سپری میکنیم:)))