داشتم میومدم یه پست بذارم . تا نشستم پشت لپ تاپ بابام صدام زد . صداش واضح نمیرسید مجبور شدم برم پیشش .
گفتم بله بابا !
گفت بیا اینجا ببینم . از صبح تا حالا چندتا میوه خوردی ؟
گفتم 3 تا آلو ..
گفت تو با این هیکل 300 کیلوییت (توجه بفرمایید فقط) 3 تا آلو خوردی ؟
(تو دلم گفتم باباجون عمم 300 کیلوعه . من همش 68 ام .)
بعد گفت برو همه آلو ها رو بخور فردا برات گیلاس بگیرم !!
تا نرفتم سر یخچال ول کن نشد .. 3 تا آلو خوردم احساس میکنم همبرگر خوردم .. الان نمیتونین بفهمین تو شکمم چه حالیه !
موضوعی که میخوام راجبش بنویسم یه چیز دیگس .امروز صبح (بعد این همه مدت) فهمیدم که خونواده پدری رفتن کرمان ، خونه ی ما..
فقطم از این ناراحتم که چرا عمه هامم رفتن .. فقط و فقط از این ناراحتم! وگرنه بقیه شونو خیلی خیلی دوست دارم.
شما نمیتونین تصور کنین دیدن عمه هام و حرکات چندش و بی خودشون چقد برام ناراحت کنندس !
من یه زمانی عاشق عمه هام بودم.منتها اون موقع بچه بودم و قاطی روابط بزرگترا نمیشدم .
عمه بزرگم آشپزیش عالی بود هنوزم هست . ماکارونی هاش معروف بود .
اون زمونا که بچه و کوچولو بودم هر وقت میرفتیم خونه شون برای من و آبجیم ماکارونی درست میکرد چون میدونست چقدر دوس داریم.
ولی همین که بزرگ شدیم همه چی مثه یه خواب تموم شد .
میدیدم عمه بزرگم چیکارا میکنه . چه حرفایی پشت سر آدما میزنه .. چقدر غیبت میکنه.
چقدر خاله بزرگمو جلو منو آبجیم و مامانم مسخره میکنه . چقد راجب زن عموم که هم سن خودمه حرفای بد میزنه ..
چقد خواهرشو خراب میکنه . چقد پشت آدما رو زود خالی میکنه ! چقد دخترشو تشویق میکنه برای حاضر جوابی به بزرگترش ..!
چقد چقد چقد ...
من بزرگ شدم و همه اینا رو دیدم . پس طبیعیه که ازش خوشم نمیاد . از دخترش حتی ..
پس همه اینا رو گفتم که چی بشه ؟
که اگه بهتون حرفی زدم که ناراحتتون کرد راحت بگین عمته !خجالت نکشین ...
چرا این عمه ها همشون اینطورین؟
من که عمه ندارم و خوشبحالم.....
ولی بابام شش تا خواهر داره!!!!
خخخخ عجببببب!!! آفرین درستش همینه
راستش عمه ی من و دختراش هم خیلی پشت سر بقیه حرف می زنند حتما پشت سر ما هم حرف می زنند. طبیعی هست آدم خوشش نیاد.
نسل اینا باید منقرض بشه