” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

178-چرا مینویسیم؟

تو کانالم یه چیزی نوشتم بعد یه دختره (زن) از کانالم لفت داد . بعد خب گفتم طوری نیس لابد خوشش نیومده .بعد رفتم کانالش دیدم منو ریموو کرده ://// واقعا چرا آخه =)))

حالا کانالشم خیلی چرت بودا اصن چیز خاصی نمینوشت! هی خودم میخواستم لفت بدم ولی اینکه ریمووم کرد تا ناکجا آبادم سوخت =))) اصن فرصت نداد ببینم چی به چیه . خب واقعا بی دلیل بود .

شایدم چون نوشتم چس حلزون بهش برخورد . هان؟ 


بعد موضوع دیگه اینکه من اصن دوس ندارم کسی طی رودروایسی منو بخونه . یا بیاد تو کانال جوین بشه یا حتی اینجا چون براش کامنت گذاشتم ، احساس کنه که حالا باید اونم بیاد بخونه و کامنت بزنه و ... اصن اون دوران گذشت . یه دورانی بود لینک و لینک بازی بود . تعداد کامنتا و بازدید مهم بود .الان کسی به این چیزا توجه نمیکنه.چون اصن وبلاگ رفته ته لیست ‌.مثه یاهو مسنجر و اینجور چیزا .. اینا رفتن قعر جدول =)))

الان اینجوریه که حس نوشتن که بیاد آدم مینویسه.

من اگه چیزیم نوشتم برای بیان حال خودم بوده یا خاطره ، روزمره یا هرچیزی ! من حتی قبل از اینکه تو وبلاگ و کانال بنویسم ، تو نوت گوشیم مینوشتم .آدم همیشه یه جایی رو داره برای نوشتن .


اینجور مواقع ممکنه یکی از نوشته هات ، گاها از شخصیتت خوشش بیاد و دنبالت کنه.هر روز چک کنه تا ببینه حالا امروز چی نوشتی. یجور هیجان هم داره . من تقریبا کانال سه چهار نفرو هر روز دنبال میکنم . حالا شاید کامنت نزنم ولی حتما میخونم ‌.خب این بنظرم ارزشش خیلی بیشتره.


در نتیجه عزیزانم ، یارانم ، همراهانم دوست داشتین بخونین.دوست نداشتین فدا سرتون . ولی من هنوز تو کف اونم که ریمووم کرد... خدایا خدایا ‌.


177-هلل یوسه

آقا من تا میام چس ناله کنم نمیذارین =))))  اه !!

ولی ناموسا تو ذاتم نیس کلی زور زدم اون خزعبلاتو نوشتم =)))

حالا جدا از شوخی‌مغز پر حرفی دارم . ینی قبلنا پدر منو در میاورد.به خودم میومدم میدیدم ساعتها مشغول فکر کردنم بدون اینکه خودم بخوام..کاملا بی اراده ! بعد دیگه باورم میشد افسرده م . اصن اوضاعی بود.

بعد حالا من چیزی از غم و غصه هام نمیگم فکر نکنین من شاد و شنگولم . بابا منم یه شبایی میشینم تا صب عر میزنم. در این حد ینی =))))))

بگذریم .

آقا خبر دارم دست اول .

قبلا گفته بودم یه دختر عمو فیس فیسی دارم که دماغشو عمل کرده اصلانم مارو تحویل نمیگیره و فلان . دختر بدی نیس فقط یکم دیوثه =))) ما واقعا هیچ خطری براش نداریم ولی کلا از منو آبجیم خوشش نمیاد .یه جورایی کارد و‌ پنیریم.. میتونم قسم بخورم (ولی نمیخورم) که تمام حرفی که منو دختر عموم تو این چند سال اخیر زدیم این بوده:

سلام چطوری ؟ قربانت مرسی .. دستت درد نکنه خدافظ !


باورتون میشه؟ خیلی خودشو سر تر میدونه و مغروره . بدم میاد ازین تیپ آدما ! بابا لامصب شل بگیر خاکی باش اه ://

بگذریم . 

حالا حالا ، این دختر عمو فیس فیسی براش خواستگار اومده.پسره ؟بله یکسال از خودش بزرگتره ینی حدودا ۲۱-۲۲ ! 

بعد من چشام درومد . فکر نمیکردم ازدواج کنه خداوکیلی .بعد فکر میکردم خیلی سختگیر تر از این حرفا باشه ولی نبود.

خلاصه برام یکم عجیب بود . پسره با پدرش کار میکنه ولی کارشون یادم رفته . خیلی کم حافظه شدم :/// بعد ازون روز تو فکر اینم که ینی پسره چه‌چیزی داشته که دختر عموی منو جذب خودش کرده .واقعا با اون شناختی که من از دختر عموم داشتم الان باید جواب سوالمو بگیرم.

بعد تازه بعد محرم عقد میکنن قطعا ! الان من ناراحتم که بعد محرم دانشگاهم و نیستم . خو ینی چی آخه آقا .. ای تف !

حالا امشب اینقد عمم و‌مامانم راجب عروسی ، ازدواج و اینجور چیزا حرف زدن که داشتم بالا میاوردم .اخر برگشتم گفتم دو سه ساعته فقط دارین همین حرفا رو میزنین . بعد دو دقیقه ساکت شدن دوباره شروع کردن . بعد اصن نظریه ها و‌ نصیحت ها ی عمم به من جالب بود .دیگه داشت خط قرمزارم رد میکرد =))) 

عمه خوشحالی دارم من .

176-مغز بد

من ؟ نه هیچ وقت نتونستم منی بشم که تو ذهنم تجسم کرده بودم.نشد اونی بشم که میخواستم.همیشه این قانون من بوده.

” کار درست ، در زمانو مکانِ نادرست “

من قید خیلی چیزها رو زدم . نه فقط یک چیز ! بلکه من پامو گذاشتم روی هرچیزی که فکرشو بکنی و بعد ، رد شدم ! 

تمام تمرکز و‌ حواسمو صرف کارهایی کردم که خوب بود اما زمانش غلط بودم.زمانِ درست خیلی مهمه ! اینکه بفهمی الان وقتِ چه کاریه و تمام تمرکز و حواستو بذاری روی اون کار خیلی مهمه.حرکت بعدیو اشتباه بری قطعا باختی .همه ی کسانی که نتونستن زمان حال رو بپذیرن ،بعدش باختن .‌

من بیشتر اوقات زندگیمو صرف فکر کردن راجب چیزای کم اهمیت کردم.الان؟ آره خیلی پشیمونم اما دیگه فکر نمیکنم.دیگه ساعتها به دیوار اتاقم زل نمیزنم . دیگه مغزم ساعتها وراجی نمیکنه هی تو سرم حرف نمیزنه.قبلا توی آینده سیر میکردم اما الان فقط در زمان حال زندگی میکنم.چون اصن چیزی در آینده ندارم که بخوام نگرانش باشم.تموم شد. تمام و‌دار و ندارم همین حالاست.

گفتم مغزم توی سرم حرف میزد . حقیقته ! مغز پر حرفی داشتم .هنوزم دارمش اما الان بهتر از قبله.میشه کنترلش کرد.

اما قبلا ساعتها ساعتها برای من سخنرانی میکرد ، خسته م میکرد ، روحمو آزرده میکرد بعدشم خسته و تنها و با هزار هزار چرا ؟ منو رها میکرد .

مغز بدی داشتم .البته هنوزم دارمش .