” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

خاطرات خوابگاهی

گفتن بنویسم .میخوام بگم براتون ..

از دیشبِ شومی که گذروندم !

بعد از اینکه دکتر بهم گفت ویروسی شدم همونجا گفتم فاتحه ت خونده س ثنا . قبلا تجربه ی ویروسی شدنُ داشتم.

بعد ، اومدم خوابگاه . از بَدوِ ورود به خوابگاه حالت تهوعم تشدید شد و گلاب به روتون سه مرتبه ... آره دیگه.

اونقدر حالم فجیع بود که چندتا دختری که توی دستشویی بودن ، در زدن گفتن اگه حالت بده ببریمت دکتر .. گفتم رفته م.تمام معده م خالیه خالی بود.آب میخوردم بالا میاوردم.

دیگه اومدم اتاق و خوابیدیم .من خواب نبودم.یه چیزی بین خوابُ بیداری .. بیشتر در حال زجر کشیدن بودم از دل درد و ‌بدن درد ..

ساعت سه از خواب پریدم ، احساس حالت تهوع داشتم. دویدم طرف در ، درو باز کردم و دیگه یادم نمیاد چی شد

چشامو که باز کردم دیدم بچه ها بالا سرم ، دارن از روی زمین بلندم میکنن.نمیدونم چیشد که خودمو کف زمین دیدم

بلند شدم انگار اتفاقی نیوفتاده سریع رفتم تو راهرو ، دمپاییمو پوشیدم که برم طرف دستشویی .

اگه اشتباه نکنم عاطی بود که گفت ثنا خوبی ؟ باهات بیام ؟ صداها دیگه یادم نمیاد .

توی راهرو از حال رفتم دیگه چیزی یادم نمیاد.انگار نمیتونسم روی پاهام بند باشم .بچه ها دوباره بلندم کردن بردنم توی اتاق .

دماغم ضربه دیده بود .هنوزم کبود و قرمزه و ورم کرده .چجوری ضربه دیده؟ نمیدونم منکه چیزی یادم نمیاد :|

بچه ها خیلی ترسیده بودن و بعد از اینکه حالم سر جاش اومد ، شیطنتشون گُل کردُ از طرز برخوردشون با منی که افتاده بودم روی زمین سوژه درست کردن.طفلکیا کلی ترسیده بودن .عاطی تا صبح چراغ قوه ی گوشیشو روشن نگه داشت.گفت وقتی میترسه دیگه نمیتونه توی تاریکی بخوابه .

صبحم مامان عاطی زنگ زد گفت دیشب خواب بدی راجبتون دیدم .. 


همین دیگه 

دماغ ورم کرده ی کی بودم من 


#خاطرات‌خوابگاهی

نظرات 3 + ارسال نظر
فرانک دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 00:46 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

یه دوستی داشتم اینطوری شد مرد!!!
تو خیلی جون سختی ثنا!!

خخخخ
شوخی کردم
الان که خوبی؟؟؟؟؟؟؟
دلم تنگ میشه برات لعنتی
زود به زود بنویس دیگه

وااااای مرررسی بهم‌روحیه میدی =)))
الان اره کاملا خوب شدم
رو چشمم فرانک بانو جان

آبجوش نبات :|

ویروسا رو میکشه ؟ :]

نون سین شنبه 13 آبان 1396 ساعت 21:03

زنده بمون دختر! جامعه علمی و دانشگاهی بهت نیاز داره!!

وی نفس های آخرش را میکشد =))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد