” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

163-ممبر

وی ممبر های تلگرامش را میپیچاند و میگوید میخواهد برود لالا ..


عی ثناااا من تو رو میشناسمت  =))))


نه دیگه جدی جدی میخوام برم بخوابم . من قول دارم که بخوابم.



162-چه عنوانی بذارم :/

کار برامون درست کردن هااا ... حالا وقتی برگشتم باید در به در دنبال لباس بلوچی باشم برای خانومِ هم اتاقی 

والا من یه عمر کنار بلوچا زندگی کردم جرئت نکردم طرف لباساشون برم بسکه گرونه .  

در حقیقت لباس آماده ندارن. فقط پارچه دارن ک میدن به خیاط که بدوزه براشون و اون دوختش خیلی ریزه و ظریف کاری داره ، در نتیجه خیلی هم گرونه . حدودا چهار سال پیش بچه ها میگفتن لباسای خوبشون یک میلیون به بالاس . الان دیگه گرون ترم شده . نع !؟ من عروسی بلوچا هم رفتم لامصبا لباساشون .. خیلی خوبه‌.


میدونین بهرخ یهو برق میگیرتش من عادتشو میفهمم =)))

دو روز بگذره یادش میره چی گفته .تازه قراره دو هفته دیگه برگردم  و اینکه خودمم نمیدونم کجا برم تا پارچه هاش خوب باشه یا کجا باید خیاطِ لباس بلوچی پیدا کنم.

 خداونداااا خودت رحمی کن =)))


امروز صبح عاطفه هم اتاقیم اس داد که برم برای یکی از بچه های شیرازی خوابگاه بگیرم .

فکر میکنین چیکار کردم ؟ اس رو خوندم و دوباره خوابیدم.

ینی تحت هیچ شرایطی امکانش نبود که برم .

اول اینکه بابا شب قبلش کلی رانندگی کرده بود و خسته بود و دوم اینکه خودمم حموم نرفته بودم و تموم بدنم کوفته بود بعلاوه مشکلات دیگه ‌‌..

ولی فرداش حتما میرفتم .که دیدم ساعتای دوازده که من همچنان از سر درد و بدن درد خواب بودم ، اس دادو گفت یکی از دوستای دختر شیرازی براش خوابگاه میگیره‌‌.نمیخواد بری.

منم خوشحال شدم با تموم وجود ‌.


قصد دارم طی چند پست دوستامو معرفی کنم .

هم اتاقیا : عاطفه ، فاطمه و بهرخ

هم رشته ای : فاطمه کرمونی 

و یه عدد جیغ خالص به نام مهناز که توی خوابگاه هستش.راجب مهناز بااااید بگم فقططط .. این خودش هفت هشتا پست میطلبه


161-لیست کارهای من

دارم به این فکر میکنم چجوری دو هفته توی کرمان بمونم در حالی که از بیکاری دارم میپلاسم ! 

اره عزیزم جدیدا از بیکاری میپلاسن =)))

ینی هیچ گزینه ای نیست ها .. فقط میتونم زبان بخونم ، کتاب شعر و کتاب یاقوت کبود رو از توی گوشیم بخونم .

لپ تاپو روشن کنم ، و وقتی برای هزارمین بار دیدم هیچی نداره ، روش بالا بیارم و ببندمش ! 

توی وبلاگ و تلگرام بنویسم . با بچه ها چت کنم ! 

مزاحم نوامیس مردم بشم =))) حیف که پسر نیستم حیف! 

بعد اتفاقا یه عالمه کاغذ دارم که میتونم تمرین طراحی کنم ‌‌.

برم اینستا بگم هوووق بعد بیام بیرون .

یا اینکه برم از ماهواره انیمیشن ببینم . اینم خوبه ...

خب من میرم یکی از ایم کارا رو انجام بدم فعلا .

160-کودکی هایم

ما شب عروسی از بم اومدیم فهرج ! هنوزم فهرجیم.

فهرج یه شهر کوچولو موچولوعه مال استان کرمان ، با خونه های قدیمی و پر از خاطره های بچگی .. 

اون قدیم ندیما ، بی بی ( مادربزرگ پدرم ) یه باغ فوق العاده بزرگ تو فهرج داشت . با دوتا اتاقک خیلی کوچیک ، داخل همون باغ ، که یکیشو اجاره داده بود و یکیش مال خودش بود.حتی یکدونه مغازه چسبیده به اتاقکش داشت که همه چی میفروخت. یادمه کلی ازین توپ های راه راه پلاستیکی داشت ..

توی اتاقکش یه حفره بزرگی توی دیوار ایجاد کرده بود که کولرو توش جاساز کرده بود . ینی باد کولر مستقیما بهمون میخورد و اون اتاقکو خنک میکرد ! 

و یکدونه تلوزیون نارنجیِ سیاه و سفید و برفکی داشت .که اگه قرار بود کسی پای اون تلوزیون بشینه به غلط کردن میوفتاد =)))

بیشتر باهاش فوتبال تماشا میکردن.

اینم بگم که اتاقکا سر باغ بودن ولی دستشویی ته باغ بود ! باغی با دیوارهای کوتاهِه کوتاهه کوتاه ! 

یادمه اون موقع ها هرموقع میومدیم فهرج ، دسته جمعی میومدیم. یعنی حدودا ۱۵-۱۷ نفر بودیم که از شهر خودمون راه میوفتادیم به مقصد فهرج !  ولی عمرا همه مون توی اون اتاقک جا میشدیم.بنابراین بعضیامون قسمت جلویی باغ که خاکی نبود ، جامون رو مینداختیم و میخوابیدیم. ینی همراه با کلی جک و جونور من جمله مورچه و سوسک و ... =))) ملخ حتی ! 

صبح ها که بیدار میشدیم ، زندگی رنگ و بوی جدیدی داشت.اون صبح های خنک ، آدم عشق میکرد .

من یادمه صبح ها بزرگترا نون توی شیر تیلیت (؟) میکردن و میخوردن و کیفِ دنیا رو میکردن ! نمیدونم منم میخوردم یا نع .

دیگه بعدشم کلی بازی میکردیم .چه بازی ؟ مثلا آب بازی ‌میکردیم و موش آبکشیده میشدیم .ولی خب اون موقع ها با بحران آب مواجه نبودیم =)))

شبها ، موقع رفتن به دستشوویی خیلی ترسناک بود=)))

میدونین دستشووییش چه شکلی بود؟؟

ازینایی که یه حفره توی قعر زمین داره و مخروطی شکل بود اگه اشتباه نکنم =))) الان دیگه هیچ جا پیدا نمیشه .اصن شکل دستشووییشم وحشتناک بود.

بغدش یکدونه افتابه مسی که باید پُر آبش میکردیم و میبردیم طرف دستشویی ! آخه اونجا شیر آب نداشت که ! کِلِش کِلِش از این ور باغ میرفتیم اونور ، آفتابه به دست =)

ینی از بس اون دستشویی سوسک داشت ، من به حالت نیم خیز مینشستم .که اگه سوسکی اومد سریع فرار کنم =)))

دیگه دیوارای کوتاه که بمااااند ! اگه کسی رد میشد (که نمیشد) قشنگ به داخل دستشوییِ  بی در و پیکر اشراف داشت =)))

‌و امان از اون روزای کودکی . اون روزا همه جوون تر بودن . دیگه کوچیک و بزرگ باهم بازی میکردیم. مثلا وسطی بازی میکردیم . یا گل یا پوچ ..

اما بی بی ..

بی بی مهربون پیر شد . دایی مختار فوت شد ! 

دیگه در اون خونه بسته شد .. بی بی نباید تنها میموند .

بعدها پدربزرگم فهرج خونه ساخت. همینجایی که من الان نشستم و دارم مینویسم . یک هال و آشپزخونه و یک دونه اتاق!

با یه حیاط بزرگ ...و پر از نخل ! 

هنوزم گاهی وقتا دسته جمعی میاییم اینجا اما اون حال و هوا نیست . یادش بخیر تا چند سال پیش که همه جوونامون مجرد بودن ، بی شیله پیله .. بدون مشغله و دردسر ...

کلی تو همین خونه وسط بازی کردیم ، پاسور ، منچ ، گل یا پوچ ! 

الان ولی همه شون پی زندگی خودشونن و با مشکلات و شادی ها سپری میکنن ! 

عمو کوچیکم ، عموی مهربونم توی همین خونه زندگی میکنه و چند شب پیش پسر کوچولوعه ، تپل و خوشگلش تشنج کرد ..

الان بم هستن و ان شاالله حال پسر نازش خوب شه .

خدا عمر دوباره به بچه داد ..

خلاصه خلاصه 

من یک کودکی فوق العاده داشتم . چه وقتی فهرج میومدیم مسافرت . چه وقتی شهر خودمون بودیم ‌.

چون بچه بودم از تک تک لحظه ها فیض بردم و لذت بردم . اگه بزرگ بودم ، قطعا درگیر چیزهای دیگه بودم .


* چه پست طولانی شد 

159-کی تلگرام نویس شده ؟؟؟

با سلام .

ازینکه بی جنبه شدم و تلگرام نویس شدم و وبلاگ نویسی رو داشتم میبوسیدم و میذاشتم کنار منو ببخشید ! 

الان میخوام سر ظهری ، در ملا عام و در جوار شما وبلاگ نویسان و وبلاگ ننویسان عزیز ، طلب پوزش کنم و قول بدم که همچنان اینجا هم بنویسم . فلذا باید جوری بنویسم که مطالب تکراری نباشه . چون بعضی ها هر دو جا هستند و بعضی ها فقط اینجا .

دیگه چجوری عذرخواهی کنم ؟

اخه با سیل عظیمی از کامنتهای گلایه آمیز ( حدودا سه چهارتا) مواجه شدم که فرموند تلگرام نویسه شدیووو ( شکلک دست به کمر و یه ابرو بالا یکی پایین )

منم که تابع امر خوانندگان هستم ! اینقدر خواننده مَدار ؟