” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

124-لعنت به دانشگاه

تو دفترچه نوشته نتایج هقته اخر شهریور میاد.

من چه غلطی کنم قلبم هزارتا میزنه .

123-دانشگاه

یه کتاب فروشی دست دوم تو شهرمون پیدا کردم ! 

پررر کتاب بودآ ‌.. من که خوره کتابم ازین به بعد جامو اونجا میندازم ! چی میگم من .. :/

منظورم اینه ازین به بعد جام اونجاست !

دیگه حوصله ندارم نصف پولمو بدم برای کتاب :| خیلی پولدارم؟

خیلی خفنم؟ نع ! بنابراین میرم کتاب دست دوم میخرم در حد نو ! تا حالا نخریدم . فلذا قصد دارم بخرم ببینم چی میشه ..

اخه اخلاق من جوریه که اگه یذره جلد کتابِ نو ، تا خورده باشه نمیخرمش ! تا این حد .. بعد حتی اگه بخرمش بدم میاد بخونمش.

بنابراین نمیفهمم رو چه حسابی میخوام کتاب دست دوم بخرم!

ببینید یه اخلاقای بدی دارم که اگه بخوام بنویسم طومار میشه. 


دلم میخواست خیلی پولدار میبودم . اگه پولدار بودم قطعا برای گوشیم که داغون شده حرص نمیخوردم :|

تمام سیستمش ریخته بهم رو مخمه ! 

فعلا نمیتونم عوضش کنم ! شاید یکی دوماه دیگه یه فکری بکنم.

بیایین تو کامنت بنویسین چه مدل گوشی خوبه ! زود باشین ..

من الان عصبانی م !

از یه طرفم استرس دانشگاهو دارم .

وقتی از کرمان اومدم ، مرخصی نگرفتم . سرمو انداختم پائین اومدم. دقیقا همون کاری که مسئوله گفت کردم :|

الان میبینم پونزدهم انتخاب واحده ! نتایج کنکورم معلوم نیس کی میاد .. خب مثلا من انتخاب واحد کنم بعد کنکورم قبول بشم.بعد اونوقت چی میشه؟ تکلیف اون شهریه های بی صحاب چی میشه ؟


یا اصن اینو بگو کدوم بلانسبت .. استغفرالله ! کی گفته عروسیتو بندازی شهریور .. نفهم ؟  (نصف استرسم سر اینه که دقیقا اون لحظه که انتخاب واحده ، من وسط عروسی دارم قر میدم )

ببخشید !

آهای دانشجوهای عزیز و باتجربه ! بیایید به منِ بی نوا بگید قضیه از چه قراره و من باید چیکار‌کنم .آفرین.



بعدا نوشت : من فردا بیام ببینم کسی کامنت نزده و جواب سوالامو نداده ، بلاگ اسکای رو به آتیش میکشم . ببین کی گفتم!

122-فرصتهای از دست رفته

دلم یه چیزی میخواد :| یه چیزی که خودمم نمیدونم چیه ‌..

دلم میخواد برم یه چیزی بخرم اما نمیدونم چی میخوام .

من هیچ وقت نتونستم زمان رو بپذیرم . همه چی باید همین الان اتفاق بیوفته ، همین الان داشته باشم ، همین الان بخرم ، همین الان بپوشم ...

این همین ” الانا “ زندگی منو بهم ریختن ! 

نتونستم صبر کنم ، تلاش کنم تا بهشون برسم . انتظار داشتم همین الان همه چیو تو مشتم بگیرم. اعتراف میکنم که من بیشتر تو فکر نداشته هامم تا داشته هام . شاید مدتها تو فکر یک کتاب باشم . بعد که خوشحال ، میخرمش بذارمش کنار .. 

یا همه چی الان باید اتفاق بیوفته یا هیچ وقت ! 

شاید من که عاشق پیانو بودم اگه الان برام بخرن هیچ علاقه ای بهش نشون ندم .

مثلا نتونستم تموم خودم‌ رو برای امتحان کنکور بذارم! 

چون کنکور زمان میخواست تا قبلش بخونی و آماده بشی اما من‌ زمانو نپذیرفتم.

نمیتونم یک کار مدت دار رو ادامه بدم و به پایان برسونم .

مغزم تا آینده های دورو پیش بینی میکنه اما براش کاری نمیکنه.

خب این خیلی چیز بدیه . شاید نفهمید چی میگم اما من خیلی از فرصتهای زندگیمو به همین خاطر از دست دادم .

اگه راه درمانی برام دارید ، صندوق پیشنهادات هست =)))