داده بودم برام کتابخونه بسازن . دیروز تحویل گرفتیمش .تو این فاصله تصمیم گرفتیم اتاقو رنگ بزنیم . دیگه از رنگ صورتی اتاقم خسته شده بودم.
خب گفتم زرد بزنیم. گفتن شبیه اداره پست میشه :|
گفتم سوسنی چطور ؟ گفتن خوب نمیشه ...
گفتم نارنجی ! گفتن اینم چشمتو اذیت میکنه .
آخرش شد سبز فسفوری :/
اومدم یه دیوارو رنگ زدم . خیلی خوب نشد . هنوز ناامید نشده بودم از این رنگ ، که بابام گفت : رنگ اتاقت شبیه رنگ کاشی های توالت شده .
خب قاعدتا اول رفتم تو دستشویی و یه نگا به کاشی ها کردم . بعد برگشتم تو اتاقم یه نگا به دیوار کردم . باز برگشتم تو دستشویی ... باز مقایسه کردم دیدم واقعا چقدر همرنگن ! از اونجایی که قرار بود رنگ اتاقم برام یه تنوع بشه با این حرف برام تهوع شد :| و پدر همچنان میخندید و منم حرص میخوردم .
بعد از این حرف بابا ، هرکی که میرفت تو اتاقم با خنده میومد بیرون
آخرش رفتم نشستم جلو مامانم از دور با ایما و اشاره بهش فهموندم که به بابا بگه بره رنگ صورتی بخره !
آخه بابا از همون اول مخالف بود که اتاقو رنگ دیگه ای بزنیم .
خلاصه بابام یه چپ چپی بهم نگاه کرد . ولی بعدش رفت خرید .
پایین دیوارا رو تا جایی که قدم میرسید رنگ میزدم. بالاهاشو بابام میرفت رو نردبون و رنگ میزد .
دیروزم که فرش جدید پهن کردیمو یکی از تختا رو از تو اتاق بردیم بیرون .و بالاخره کتابخونه رسیدو و کتابامم از سردرگمی نجات پیدا کردن . الان اتاقم همینجوریه که دلم میخواد . دلباااااااز و قشنگ
من مهر پارسال گواهی نامه مو گرفتم اما تا امسال که شهریورماهه شاید فقط ده بار نشسته باشم پشت فرمون . اونم فقط کنار مامان بابام بصورت آموزشی نشستم . مثلا وقتی به مامانم میگفتم بذار من بشینم ، چون میدونست خیلی تمرین نکردم میترسید میگفت با بابات بشین :/
بابامم که ماشین جدا داره و اون ماشینو تا صد سال به من نمیده
همین باعث شد کم پشت فرمون بشینم . یه دو سه باری که کنار مامانم نشستم دیدم خیلی میترسه از طرز رانندگیم . مثلا گاهی وقتا ناخودآگاه پای راستشو محکم فشار میداد . میگم مامان من باید ترمز بگیرم چرا شما ترمز میگیرییا میدیدم گاهی وقتا یه پرش خفیفی میزنه
تااااا اینکه دیروز مامانم غذا درست نکرد . بابامم حوصله نداشت بره غذا بگیره گفت ثنا برو غذا بگیر. منو میگی :
گفتم تنهااااایی ؟ گفت آره دیگه
مامانمم همونجا بود . من تکون نخوردم از جام . چون منتظر رای مخالف مامانم بودم . هی چشمم به دهنش بود که بگه : عه علی جان ولش کن خودت برو اینکه زیاد پشت فرمون ننشسته کجا میفرستیش عه !!
ولی گفت : راس میگه برو قیافش شبیه این استیکره شده بود (مامان ببخشید)
باز منو میگی
از مامان ترسوعه من این حرف بعید بود .
اتمام حجت کردم گفتم : مامان من میرم آماده میشما باز لحظه آخر نگی نه و اینا .
گف : نه نمیگم
میدونستم قلبا راضی نیست .
خلاصه آماده شدمو اومدم برم . مامان گف : آیت الکرسی بخونی . من : باشه !!
رفتم کارت بابارو از تو ماشینش برداشتم و چندتا آیت الکرسی خوندم و راه افتادم . چون برای اولین بار تنهایی مینشستم خودم بیشتر میترسم خخخ . البته اگه منم جای مامانم بودم میترسیدم .چون خودم میدونم که خیلی سر به هواممممم. خلاصه با هزار تا سلام صلوات راه افتادم . رفتم غذای آماده و سه سیخ کوبیده و یه قیمه گرفتم . خب تا اینجا که همه چی خوب بود و هیچ مشکلی نبود . موقع برگشتن افتادم پشت چراغ قرمز . منتظر موندم چراغ سبز شه .
سکانس اول : خب چراغ سبز شد .همه ماشینا حرکت کردن .
سکانس دوم :منم اومدم حرکت کنم .
سکانس سوم :خاموش شد ک !
سکانس چهارم : باز روشنش کردم و اومدم حرکت کنم .
سکانس پنجم :تا الان همه ماشینا رفتن فقط من موندم
سکانس ششم:باز خاموش شد .
سکانس هفتم : ریدم !
سکانس هشتم : روشنش کردم این دفعه خیط خیط از چهار راه رد شدم . در حالی که مطمئن بودم ماشینای اون طرف چهارراه از خنده ریدن نمودن !
تنها خوش شانسی این بود که پشت سرم هیچ ماشینی نبود.
تو راه به خودم تلقین میکردم که ایرادی نداره چون واسه اولین بار تنها نشستی حق داری هول کنی . این ایراد برطرف میشه و این چرت و پرتا :))
ولی از یه طرف خوشحال بودم که مامان بابام کنارم نیستن که این صحنه ی فجیع رو ببینن !
خلاصه وارد مجتمع شدم گفتم عع بابا کوش ! ماشین بابا کووو ؟!
پشت سرمو نگاه کردم دیدم عع ! بابا جان که الان اومد . نگو تمام این مدت پشت سرم اومده و مراقب بوده .
و تمام اون صحنه های خاموش کردن ماشین رو دیده -.-
رفتیم تو خونه گف نمرت شد ۱۶ :/
چرا ۱۶ خب ؟؟؟؟؟
دوبار پشت چراغ قرمز خاموش کردی ! دوتا دو نمره ازت کم شد !!
تازه جالبتر اینکه همینکه من راه افتادمورفتم مامانم تو تلگرام ، توی گروه خانوادگی فرستاده بود : بچه ها ثنا تنهایی ماشینو برداشت رفت من استرس دارم:/
* اما بعد از ظهر تنهاااایی رفتم خونه مادربزرگم .هیچ کسی دنبالم نیومد . چون بابا خواب بود
خب بقیه اتفافا رو بعدا میگم .
خب؟
دوش گرفتن من با حموم رفتنم هیچ فرقی نداره . جفتشون 45 دقیقه الی یک ساعت زمان میبره .از این 45 دقیقه ای که توی حموم هستم نیم ساعتش دارم دمای آب رو تنظیم میکنم .بقیه ش رو هم دارم موهایی که از سرم میریزه رو هدایت میکنم سمت چاه حموم .
اونقدر تو حموم در حال فکر کردن هستم که حواسم به کارام نیست . مثلا میبینی 5 بار سرمو با شامپو شستم .یا اونقدر خودمو لیف کشیدم که پوستم کنده شد!!
یه وقتهایی هم هیچ کدوم ازین کارا رو انجام نمیدم . میشینم کف بازی میکنم
دوش حموم یکسره بازه مگر وقتایی که دارم کف بازی میکنم . آخه اگه باز باشه میشوره میبره :/
اینجوریاس :))
مردانی که زنان از آنان متنفرند :
1)مردانی که مشتری پر و پا قرص اخبارند
2)مردانی که خط لباس و خط شلوارشان دو خط موازی اند و هیچگاه بهم نمیرسند
3)مردانی که خ.ش.ت.ک. شلوارشان کف آسفالت است
4)مردانی که ابرو برمیدارند
5)مردانی که در همه حال دستشان مهمان دماغشان است
6)مردانی که بوی کلاغ مرده میدهند