دیشب خاله م پیش ما خوابید چون شوهرش تا صبح شیفت بود . خواهرزادم خواب بود و ما توی تاریکی اروم با هم حرف میزدیم ..
منم کم کم داشت خوابم میگرفت و از یه جایی فقط سرمو تکون میدادم . تاریکم بود و اون نمیفهمید من هیچی گوش نمیدم
این خواهرزاده منم الان اومد پدر کیبوردو در آورد به سلامتی :| تازه چنگمم کشید .. :||||