” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

82-زلزله آی زلزله

اومدم پست بذارم  و راجب امروز حرف بزنم که یهو زلزله شد ..

یه لحظه فکر کردم مشکل از منه ولی دیدم نه بابا قشنگ داریم میلرزیم .. ابجیمم از تو هال اومد ، همه حالت فرار به خودمون گرفتیم و صلوات میفرستادیم .

پاهام سست شد . هنوزم سسته ! قلبمم درد گرفت :|

یاد اون شبی افتادم که توی خوابگاه بودیم و زلزله اومد .. 

ماطبقه اخر بودیم و هرکاری هم که میکردیم امکان نداشت به طبقه اول برسیم . ترجیح دادیم سر جامون بمونیم .

خالم زنگ زد گفت از خونه بیایین بیرون . ولی‌ما تازه برگشته بودیم خونه =))) حال نداشتیم دیگه بریم :دی 

ینی عملا مرگ رو به دوباره بیرون رفتن ترجیح دادیم :دی

*

امروز خیلی خوب بود .صبح منو مامان رفتیم آرایشگاه چون فردا میریم عروسی . برای بعد از ظهر هم با عاطفه (هم اتاقیم) قرار گذاشتیم رفتیم بیرون . چون ترم تابستونی برداشته .

اون دوتا هم اتاقی دیگم بندر هستن .دلم براشون تنگ شده.

هیچی دیگه رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت . کلی راه قدم زدیم و کیف کردیم و حرف زدیم ...

قصد خرید نداشتیم اما میرفتیم تو مراکز خرید :دی

من یک دونه کیف خریدم . عاطفه معتقده من خیلی ادم خاصی هستم با سلیقه ای خاص ! 

خودم که اینجور فکر نمیکنم .ولی یادمه بچه ها همش تو خوابگاه میگفتن ثنا کلا فازش با ما فرق میکنه :دی

من آهنگای خیلی خاص گوش میدادم اما اونا مهدی احمدوندمثلا

بعدم‌ رفتیم داروخونه ، خانمی که اونجا کار میکرد و چهره ی زیبا و‌ دلنشینی‌ داشت ازم پرسید مانتومو از کجا خریدم.منم به تنها چیزی که نگاه نمیکنم اسم مغازه هاس:دی گفتم یادم نمیاد.

همونجا یه خانم فروشنده دیگه بهم یه ژل شستشو صورت پیشنهاد کرد . چون ژل شستشو خودم داشت تموم میشد خریدم.بعدم رفتیم بستنی فروشی ایتالیایی و ازونجا هم رفتیم پارک و نشستیم کلی عاطفه ادا در آورد ..

ادای یه دختره که تا حالا از نزدیک ندیده بودش.

دستشو گذاشته بود نوک دماغش و دماغشو سر بالا میکرد ، منم ریسه میرفتم. اصلا هم متوجه نشد چندتا پسره داشتن نگاهمون میکردن و از کاراش میخندیدن . 

منم هرکار کردم نتونستم متوجهش کنم =)))

بعد رفتیم کتاب فروشی تا عاطفه کتاب راز بخره ! 

منم هروقت برم تو کتابفروشی محاله دست خالی برگردم .احساس میکنم اگه کتاب نخرم به خودم خیانت کردم :دی

منم رفتم سمت کتاب جزٔ از کل ! 

خیلی دودل بودم که بخرمش یا نه .. اخه تموم پولایی که داشتمو خرج کرده بودم ، ولی اینقد عاطفه چشم و ابرو اومد و وسوسه م کرد که خریدمش !!

کلی کتاب نخونده دارم  حدود ۱۰ کتاب :| شایدم بیشتر ..

اما دارم تموم زورمو میزنم که بخونم . . . 

راستی ! 

وقتی خیلی منطقی با عاطفه حرف زدم و از تصمیمی که گرفتم براش گفتم ، اونم بهم حق داد و گفت تصمیم عقلانی گرفتی ..

کلا قانع شد ..

بعله دیگه.



نظرات 2 + ارسال نظر
The Conqueror Worm دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 16:01 http://lunacy.blogsky.com

این قصد خرید نداشتن و تو مراکز خرید چرخیدن خیلی کار خوبی هست فقط به شرط اینکه اراده داشته باشی وا ندی که متاسفانه همیشه یه خرید کوچولو توش هست.

همیشه وقتی قصد خرید ندارم بیشتر خرید میکنم : |

فرانک دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 00:32 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

کتاب راز درمورد چیه؟
دوست دارم بخونمش...خیلی تعریفشو شنیدم

منم دارمش ولی نخوندم.
فک کنم راجب اینه به هرچی فکر کنی همون برات اتفاق میوفته.فک کنم همون قانون جذب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد