گفت کاش بودی ..
همیکنه هستی روحیه مونو عوض میکنی .
گفت ثنا قول بده ازدواج کردی همینجوری پیشمون بمونی ..
خیلی عزیزه دلم براش میسوزه . عاشق خونوادشه اما ازشون دوره ..اونقدر وابسته س که میفهممش .
شوهرخواهرم نیست داداشمه ..
بهش گفتم همین که هست خوبه . گفت هست اما نیست . خودش هست اما روحش نیست . کنارمه اما یه دیوار شیشه ای بینمون فاصله انداخته .هرچقدر دستمو دراز میکنم تا دستشو بگیرم نمیتونم .هیچ وقت این شیشه رو نمیتونم بشکنم ..
حرفاش حقیقت بود .نمیتونستم چیزی بگم که مرهمش باشم .گذاشتم بگه .همیشه همینجور بود . زنگ میزد و حرف میزد . و من گوش میدادم .صدای نفس کشیدنش رو میشنیدم .
صدای آه کشیدنش .
صدای گریه های بی صداش .
خیلی عاشق بود ..
انصافانه س از کلاس بیام و بلافاصله بگه بیا بریم گوشیمو از مغازه بگیرم!؟ تو این گرما؟ با این خستگی؟
گوشیشو گرفت حالا دنبال لوازم آزمایشگاهه...
همینطور که دنبال لوازم آزمایشگاه ئه اومده سیمکارتم بگیره !
خدایا من فردا امتحان دارم ...
الان گشنمه ، تشنمه .. بمیرم برای خود ِ مظلومم =(