-
عادت میکنیم
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 20:59
نیست عادتی به این اسیری ....
-
کتابخونه یا ...
شنبه 22 اردیبهشت 1397 20:39
اگه بخوام آدمراستگویی باشم باید بگم دلتنگ خونه م .در اون حد که هر وقت بهش فکر میکنم اشک تو چشام حلقه میزنه .در صورتیکه فقط شیش روزه اومدم خوابگاه :|| این حجم از بی قراری رو نمیتونم درک کنم .من اصلا آدم وابسته ای نبودم .اصلا این رفتارایی که الان دارم رو هیچ وقت نداشتم . دلتنگ میشدم اما کم ... خوشحال بودم ازینکه دورم و...
-
کاش...
شنبه 22 اردیبهشت 1397 16:06
روزایی که اشک و بغض دارم نمیفهمم دارم چیکار میکنم .تنها چیزی که میخوام اینه که کاش خونه میبودم . بعد یادم میاد هشت ساعت با خونه فاصله دارم . بعد تر یادم میاد که شاید همین معضل هارو خونه هم میداشتم ولی فرقی نمیکرد .آسمون همه جا یه رنگه .. خونه فقط یه مامان بابا هست که اینجا نیست. وقتایی که دلم گرفته یا حس خفقان شدید...
-
موم خشابی
شنبه 15 اردیبهشت 1397 02:38
ساعت ۲:۲۶ دقیقه س که دارم شروع میکنم به نوشتن . از ساعت ۱۱ تا الان رو دور بدشانسی ام . از عصبانیت رفتم یه تخم مرغ پختم نشستم خوردم! انگار داشتم با خودم لج میکردم . میگفتم بخور آره بخور تا چاق و خپلو بشی :// راستش میخواستم برم اپیلاسیون ولی نشد .یه موم خشابی گرفتم اقلا خودم درختای این جنگلو از ریشه بکَنَم :/ منتها بلد...
-
خونه
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 11:25
دیشب ساعت ۱:۳۰ بلیط قطار داشتم و اومدم زاهدان . حدودا دو ساعت پیش رسیدم . یکم ظرف تو سینک بود شستم ، صبحانه حاضر کردم . چایی دم کردم و خونه رو جارو کردم .. یکمبه زندگی سروسامان دادم .احساس خستگی نمیکنم . تا یکساعت دیگه م نهار درست میکنم .بعدم میرم حموم و بعدم میرم پیش خیاط! بعد میرم ببینم برای تولد کامیار چی میتونم...
-
بی اعصاب کی بودم من
دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 23:37
نمیدونم چرا اعصاب ندارم از دیشب تا حالا با دو نفر دعوام شده ://///
-
چاله های شخصیتی
دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 09:50
این که میگن زیاد به آدما نزدیک نشو راست میگن . آدما از دور قشنگن . از دور بهشون میبالی . وقتی بهشون نزدیک میشی تمام چاله چوله های شخصیتیشون آشکار میشه . همه آدما کامل نیستن . همه چاله چوله دارن من منکر این قضیه نمیشم .ولی میدونی کجا این ماجرا بد میشه؟ اونجایی که تو رو هم میندازن تو چاله هاشون . رفتارشون تو رو تحت...
-
نه به سروش
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 07:34
وات د فااااز؟ تلگرام چرا کانکت نمیشه ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 00:31
احسان عزیز اگه دوست داشتی یک راه ارتباطی برام بذار بتونم جوابتو بدم .ایمیل ، وب ، هرچی ..
-
مجازی
شنبه 8 اردیبهشت 1397 23:44
زندگی بیرون از دنیای مجازی چه شکلیه ؟ چرا اینقد حرف زدن با آدمهای مجازی شده اولویت من؟ این اولویتی که در نظر گرفتن ۹۰ درصد از زندگی شخصیمو تحت الشعاع قرار داده و من الان عصبی ترینم .
-
ازدواج چیست؟
شنبه 8 اردیبهشت 1397 23:26
تو اتاق نشسته بودیم یهو یکی در اتاقمونو زد . یه خانوم محجبه بود . ازم اجازه خواست که میتونم وقتتونو بگیرم . من خیلی تعجب کرده بودم .گفتیم بفرمایید . اومد نشست . گفت من مشاورم ! پرسیدم مشاور چی ؟ گفت مشاور همه چی :| نشست از ازدواج و این موارد برامون گفت . چیزایی بود که خودمون میدونستیم ولی لازم بود از زبون یک مشاور...
-
سفره خونه
جمعه 7 اردیبهشت 1397 12:46
دیشب رفتیم یکی از سفره خونه هایی که یکبار دیگه هم رفته بودیم .کشک و بادمجون و دیزی سفارش دادیم . بعدشم قلیون و چایی !! قلیون؟ من اهل کشیدن قلیون نیستم ولی وقتی باشه یکم امتحان میکنم .. ولی خب اگه مامانم بفهمه منو از کرمان برمیداره =))) اونی که دوست داشت قلیون بکشه بهرخ بود . یعنی یه قلیونی بود که سریع منو گرفت . حالم...
-
دوست پسر و دوست دختر
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 15:48
دختره اومد تو آشپزخونه گوجه سبز بشوره . برگشت به دوستش گفت : فکر میکنی این گوجه سبزا رو کی برام آورده؟(با ناز و عشوه بخونید) دوستش گفت : آرین ؟؟؟؟ دختره گفت : نه اون یکی . -محمددددد؟؟ +نه باباااا اون یکی - میلااااااد؟؟؟ +نه عزیزممم اون یکی ی ی ی -ای وای کدومو میگی !؟؟ + بابا ارمینو میگم دیگههه .. با عشق برام چیده !!!...
-
تفکر
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 15:32
کامنتی از آقای همایون گرفتم که لازم میدونم راجبش توضیح بدم .ایشون فرمودن من آدم بی ادبی هستم .چون از واژگانی دور از شأن مثل فاک و ریدم استفاده کردم. ایشون فرمودن که مادرم ، منو درست تربیت نکرده! اگه شما به مادرم بگی ثنا توی یک جمعی به یه نفر گفت ” فاک“ باور نمیکنه. حق داره باور نکنه چون ثنا هیچوقت از کلمه ی فاک...
-
تو ماهی ؟؟؟؟؟
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 23:14
اینم یادمرفت بگم . یه یارویی با اکانت مشکوک اومده بود تلگرامم نوشته بود : من ماهم و تو ماهیِ این برکه یِ کاشی ... نوشتم ببخشید؟ معرفی نمیکنید؟ فکر کنم گفت احسان ۲۴ اهواز . گفتم رو چه حسابی پیام دادید؟ گفت تنهام .شما خیلی زیبایی فلان .. فااااااک ! ریدم به خودم ..سریع عکسمو برداشتم بلاکش کردم پسره خرو !!!
-
خبر رسانی
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 23:08
مدتهاست از رضا خبر ندارم چون باهاش هیچگونه ارتباط واقعی و مجازی ندارم .تنها خبری که دارم اینه که گهگاهی فاطمه استوری هاشو نشونم میده .. مطمئنم دیشب از استوری هام فهمیده بود حالم خوب نیست.حالا چجوری فهمیده بود؟ ما که مدتهاست همدیگرو دیگه آنفالو کردیم!! شاید سمانه همکلاسیش بهش گفته! شایدم اکانت سروش دستشه! نمیدونم ..چون...
-
آنچه گذشت
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 23:00
دیشب که حالم خوب نبود عاطفه فهمید . دید که بهم ریخته م . گفت رفیق اشکال نداره تو چهار روز وقت داری میتونی بری زاهدان.گفتم خیلی کمه دو روزش که تو راه ِ رفت و برگشت تموم میشه .. اینو که گفتم بغضی شدم. بغلم کرد گفت رفیق ناراحت نباش میخوای گریه کنی گریه کن . ما بینمون جا افتاده که وقتی یکی ناراحته بغلش کنیم و بذاریم گریه...
-
کامیار
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 22:51
فکر نمیکردم وجودم به وجود این بچه بسته باشه ..اونقدر تو عمق وجودم جاریه که حد نداره...زیبا و بی نهایت شیرین! من ؟ منی که حوصله ی بچه رو ندارم الان تک تک وجودم میگه کامیار .امکان نداره اسمش بیاد تو ذهنم و چشام اشکی نشه. بی نهایت دلتنگشم.. اوخ خواهرزاده ی نازم .
-
چقد دلتنگتونم ..
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 22:03
دلم برای خونه تنگ شده .. به قلبم فشار میاد وقتی فکر میکنم نمیتونم برم ..خونه ی امن خودمون . نمیخوامنظرم راجب این اتاق کوچیک عوض بشه .
-
با چه کسی چت کنیم ؟
چهارشنبه 11 بهمن 1396 14:49
بچه ها ازم دلخور بودن که چرا ازشون خبر نمیگیرم در صورتی که این چند روز باهم حرف میزدیم .هرچند کم .اونا فکر میکنن من تلگرامم و با اونا حرف نمیزنم . گرچه بی راهم فکر نمیکنن .فقط حوصله حرف زدن ندارم..همین ! اگه شروع کنم به حرف زدن چند ساعت این حرفها طول میکشه . مخصوصا اینکه همش چند روزه پیش خونواده م .نمیخوام اینجوری هدر...
-
رفت .. فرانک رفت ..
دوشنبه 25 دی 1396 11:14
واقعا فرانک رفت؟ نیومد آ ... عی بابا :(
-
شب اول قبر :|
جمعه 22 دی 1396 16:47
اشتباهی رفتن برام بجا کوپه چهار تخت ، کوپه شیش تخت گرفتن .حالا این قطارا فوق العاده بد هستن . من خودم تا حالا نرفتم و ندیدم اما شنیده م که خیلی داغونن .ولی نمیدونم چطور مامانم روی بلیطو نگاه نکرده و حواسش نبوده .اخه همیشه چهار تخت میدادن مامانمم فکر میکرد اینم چهار تخته س . منم بعد چند ساعت روی بلیطو نگاه کردم دیدم...
-
دانشگاه
یکشنبه 17 دی 1396 16:26
از خواب بیدار شدم بدون اینکه دستو صورتمو بشورم کتاب اندیشه ۱ روبرداشتم .میدونستم چیزی نمیفهمم ازش چون هاله ای از خواب منو فراگرفته بود .دیدم بهرخ بیداره و داره زیر پتو با گوشیش ور میره.بعد عاطفه بیدار شد .بچه ها رفتن دستو صورتشون رو شستن ولی من نرفتم .اونا اومدن صبحانه خوردن ولی من نخوردم . هوا بنظرم سرد بود . کتاب...
-
خنده و گریه هایمان ، قاطی ...
چهارشنبه 13 دی 1396 01:44
سه شنبه ، ۱۲ دی ۹۶ در حالی که تو اتاق ، بی حال و دمر افتادیم ، حس کردم چقدر دلم گرفته ، چقدر تنهام ... همیشه حس و حال دم عصر حالمُ بد میکنه .قلبم مچاله شد .. بغض توی گلوم جا خوش کرد . چشام پر آب شد .مقاومت کردم .. گفتم الان وقتش نیست . بچه ها هم دلشون گرفته بود .فقط عاطفه رفته بود اتاق یکی از بچه ها . نشستم گفتم...
-
قر و قاطی
دوشنبه 11 دی 1396 23:06
موقع خوندن جزوه ازمایشگاه سعی کردم به زور مطالبو به خورد مغزم بدم .نه اینکه مغزم ممانعتی داشته باشه ها .. نع ! ولی لازم بود یکمبیشتر حواسش سمت درس باشه . نمیدونم توی خوابگاه های شهر های دیگه هم این موارد پیدا میشه ، که عده ای دست به دزدی بزنن یا نه . این دومین باره که دمپایی های منو میدزدن :|| دفعهاول پیداش کردم ولی...
-
چی به چیه ؟
دوشنبه 11 دی 1396 13:26
پست پایینی رو در حالی که خوابو بیدار بودم نوشتم . یعنی چشمامو باز کردم ، نوشتم ، خوابیدم :)) بعد از یه ربع چشامو باز کردم دیدم عاطی داره تو فلاسک آبجوش میریزه .. مغزم گفت بپا خیز که چایی داریم . مثه فشنگ پا شدم نشستم . بر آورد کردم دیدم تا چایی دم میاد میتونم برم حموم . تند تند وسایل جمع کردم رفتم حموم . کلیزیر...
-
خسته م
دوشنبه 11 دی 1396 10:35
چند روزه خیلی کسلم ..خیلی خیلی خیلی بی حالم . خسته ، خوابالود . نمیدونم چمه :| بهم بگین چیکار کنم حالم خوب بشه .من اصلا اینجوری نبودم.
-
امید به تغییر
یکشنبه 10 دی 1396 21:12
اکثر کشور ها نسبت به پنج سال گذشته شون پیشرفت های قابل توجهی داشتن که قابل باور نیست ... ولی ما به جایی رسیدیم که آرزومون برگشتن به چهل سال پیشه :/ من سیاسی نیستم اما بین آدم های بی نهایت سیاسی بزرگ شدم ، رشد کردم و فهمیدم مخالفان این حکومت فقط تنها خواسته شون اینه که عده ای با نقاب اسلام ، اینقدر حق مردم رو ضایع...
-
عاشقان
پنجشنبه 7 دی 1396 13:56
به درخواست لیلی بانو که میگه کم کار شدی میخوام ماجرای دیشب رو تعریف کنم . دیشب با بچه ها بار و بندیل انداختیم زیر بغلمون و رفتیم خونه ی ما ... یه پیتزا فروشی نزدیک خونه مون هست ، رفتیم اونجا شام خوردیم و در همون حین میلاد بهم زنگزد .. جوابشو ندادم .میدونستم اگه الان صحبت کنیم دو ساعت دیگه قطع میکنیم . گفتم شاممو...
-
گذشته م
سهشنبه 5 دی 1396 21:44
فکر کنم این اولین بار بود که از گذشتم گفتم :))) امان از دست توووووو لیلی ی ی ی ی اماااان =)))