-
چرا چنل و وبلاگ دارم!؟
یکشنبه 3 دی 1396 23:22
من در تعریف کردن هیچ موضوعی مهارتی ندارم .. حالا اون موضوع میخواد موضوع خنده داری باشه یا موضوع غم انگیزی یا هرچی ..به همین خاطر نوشتن رو ترجیح میدم. چون موقع تعریف کردن میمیک صورتم عادیه و نمیتونم هیجان ، شادی ، یا غم رو ، ضمیمه ی حرفام کنم . خلاصه یکی از دلایلی که توی اکثر پستام در حال تعریف کردن خاطره هستم همینه .....
-
کنجکاو کی بودم من؟؟
شنبه 2 دی 1396 22:35
ولی خب دوست ندارم با نوشتن پست قبلی دیدتون نسبت به من تغییر کنه .. منهیچ وقت سیگاری نمیشم خیالتون راحت . حتی قلیونمنمیکشم . ولی دوست دارم وارد منطقه ممنوعه بشم ببینم چه اتفاقی قراره بیوفته مگه ! صرفا جهت کنجکاوی بود .
-
کار بدی کردم ؟
شنبه 2 دی 1396 22:30
لیلی تو وبش پستی نوشت که حول محور سیگار بود . اعتراف کردن کلا برام سنگینه ولی جدیدا زدم به در بی خیالی .. و اگه بگم باعثُ بانیش لیلی خودمونه باور نمیکنین :))) خب بهم گفت نباید از اینکه اینجا حرفای تلخ بزنم خجالت بکشم یا بترسم .. من حرفشو اینجور برداشت کردم که عزیزم هرچی دوس داری بگو اینجا خونه ی دوم توعه ! چه حرف...
-
غیرتی
شنبه 2 دی 1396 12:58
ولی وبلااااگم . به احدی آدرسشو نمیدممم والسلامممم !!! دیگه روی این یکی غیرت دارم :))))
-
چنل من
شنبه 2 دی 1396 12:54
توی کانال من اکثرن اشنا هستن .. دوستام ، آبجیم ، یکی از خاله هام و ... فقط چند نفر هستن که اصلاااا نمیشناسمشون .تا حالا حرف نزدم باهاشون. خب برای من مهم نیست اونایی که غریبه هستن توی کانالم جوین بشن .ولی دوست دارم اونایی که میشناسم رو خودم انتخاب کنم . خودم تصمیم بگیرم که باشن یا نه ! بچه ها متوجه این حساسیت من نیستن...
-
چرا تناقض؟؟؟
جمعه 1 دی 1396 21:36
من معنی این تناقض های رفتاری رو نمیفهمم .. هرجور فکر میکنم به نتیجه ی واضحی نمیرسم که بتونم خودمو راضی کنم . .
-
شب یلدا
چهارشنبه 29 آذر 1396 19:51
عاطفه بهم گفت نمیتونه شب یلدا پیشمون باشه و میخواد بره بردسیر چون خاله و داییش اومدن . از اعماق قلبم ناراحت شدم . قرار بود بریم خونه ی ما .. قرار بود بهمون خوش بگذره . دوست داشتم همه مون باشیم . کسی جاش خالی نباشه . ناراحتم ناراحتم .
-
ته قلبم
دوشنبه 27 آذر 1396 20:36
بمن گفتن چرا دیگه نمینویسی ؟ دلایلی زیادی داره اما میخوام بگم وقتی تراوشات این ذهن بیمار رو با حرکت انگشتام روی کیبود مینویسم دیگه همه چی عوض میشه ! بارها و بارها و بارها نوشتمُ پاک کردم . چه شب هایی که نوشتم ولی سهم نوشته هام فقط بخش چرکنویس وبلاگ شد . این گزینه ی انتشار اذیتم میکنه. میتونم ساعتها وقت بذارمُ از...
-
رمز ؟؟؟
چهارشنبه 8 آذر 1396 20:21
ینی من دو روز میرم و میام فرانک یه بلایی سر این وبلاگش در میاره . . . رمز چی چی بود دیه ؟؟؟ (نگاه چپ چپ و خشن )
-
همینیکه هست
سهشنبه 7 آذر 1396 12:00
سه شنبه ها روزی هستش که منو فاطی عین لاتای محله میریم تو سالن دانشکده علوم دنبال سوژه .. انصافا خیلی خوش میگذره . مخصوصا وقتی ممد چلغوزو میبینیم. فکر کنم طرف فهمیده که چقد توسط ما سوژه شده .. تحلیلای خودمون رو داریم دیگه .تا کلاسمون شروع بشه فقط در حال تحلیل آدمهایی که میبینیم هسیم . مثلا امروز یه دختره رو دیدم که...
-
تاب تاب عباسی ..
شنبه 27 آبان 1396 01:57
منو خواهرم بسیار بسیار شبیه همیم . هر دو آروم ، درونگرا و کم حرفیم . و هر دومون در مواجهه با آدم های شرور (!) تبدیل میشیم به دخترای شیطون و پر شر و شور .. انگار افرادی ، شرارت های نهفته در مارو فعال میکنن =))) خب ، طبیعیه که چرا الان شیطونم . قطعا کمال همنشینی با رفقا در من اثر کرده .. اگه همین وقتو با آدم های آروم و...
-
میلی در بلاد کفر =)))
پنجشنبه 25 آبان 1396 10:47
امروز wonder woman رو دانلود کردم و دارم فکر میکنم مگهچی دانلود کردم که نتم اینقد زود تموم شد ! فقط یه گیگ و خورده ای مونده . خب مهم نیس ! دیروز مامان و خالم اومدن دنبالم ورفتیم خونه خالم.شبش هم رفتیم بیرون دور دور و شام خوردیم .خوش گذشت . اما احساس میکنم بعضی وقتا در کنار خونواده بودن برام سخت میشه :||| شاید خیلی...
-
قاطی پاتی ۲
چهارشنبه 24 آبان 1396 15:22
دیشب یکی از فیلمایی که لیلی بهم پیشنهاد کرده بودُ نگاه کردم به اسم memento . فیلم خوبی بود ... و من همچنان در حال دیدن سریال friends هستم.سریال خنده داریه . اولش دوسش نداشتم ولی الان خوشم اومده ازش . از همه شخصیتاش خوشم میاد . دارم برای فیلم wonder woman نقشه میکشم که دانلودش کنم . بنظرم باید فیلم خوبی باشه . کتاب...
-
تولد
دوشنبه 22 آبان 1396 21:10
تولدم مبارک :)
-
گریه
چهارشنبه 17 آبان 1396 02:37
دخترکه گریوکی .. دلیل گریه م هزارتاست . اولیش اینکه آهنگی که گوش میدم داره خفم میکنه ولی خودآزاری دارم میفهمی ؟ دومیش اینکه مامانم آذر ماه میره کربلا .. سومیش اینکه از سریال friends خوشم نمیاد .اون چیزی نیست که فکر میکردم. حالا حق میدین گریه کنم ؟ حیف اون پمادی که زدی به صورتت .شُستی بُردیش ! خاک خاک ✋
-
پسر داغان
دوشنبه 15 آبان 1396 16:14
یه پسره مشهدی توی دانشگاه زاهدان هست که خیلی وقتا پیش منو فالو کرده بود . همون موقع ها یبار از طریق اینستا بهم گفت بیا دانشگاه ببینمت .. نرفتم . هرچی گفت بیا و فلان نرفتم . اون ماجرا گذشت و تموم شد تا الان. اهان راستی بگم من زیاد دانشگاه میرفتم ، یبار این پسره رو دیدم.خیلی بور و خوش قد و بالا ..ولی خب اون منو ندید....
-
خونه
دوشنبه 15 آبان 1396 15:15
به شهر شهید پرور زاهدان خوش آمدم =))) دارم سیب میخورم و میبینم دوتا گلدون فینقیلی ناناز با کاکتوسای کوچیک به اتاقم اضافه شده .جای چوب لباسی عوض شده .بخاری هم توی اتاقم اومده .. کتابای توی کتابخونه م یکم بهم ریخته(کار مخملیه) . وگرنه همه چی سر جاشه. خونه هم مثل همیشه س . همه چی امن و امان =)))
-
دماغم
یکشنبه 14 آبان 1396 01:08
حالا همه قر ریز بدین ثنا ببینه . . آفرین ! من فردا دارم میرم شهرمون . گور بابای درسُ دانشگاه =)))) گور بابای دماغ به فا.ک رفتهم =)))
-
خاطرات خوابگاهی
شنبه 13 آبان 1396 19:23
گفتن بنویسم .میخوام بگم براتون .. از دیشبِ شومی که گذروندم ! بعد از اینکه دکتر بهم گفت ویروسی شدم همونجا گفتم فاتحه ت خونده س ثنا . قبلا تجربه ی ویروسی شدنُ داشتم. بعد ، اومدم خوابگاه . از بَدوِ ورود به خوابگاه حالت تهوعم تشدید شد و گلاب به روتون سه مرتبه ... آره دیگه. اونقدر حالم فجیع بود که چندتا دختری که توی...
-
قاطی پاتی
سهشنبه 9 آبان 1396 14:44
اینکه چرا نمینویسم دلیلش کاملا واضحه .. بعضی وقتها دوست دارم فلش بَک بزنم و یه سری دستکاری توی گذشته انجام بدم . یا گمان میبرم اگه به آینده پرتاب میشدیم و از آینده خبردار میشدیم قطعا یه سری کارها رو انجام نمیدادیم. نمیدونم در مورد سه جلد کتاب الکترونیکی تخیلی که میخونم بهتون گفتم یا نه. کتاب یاقوت سرخ و یاقوت کبود و...
-
کوالا
شنبه 6 آبان 1396 17:30
مثه یه کوالا چسبیدم به تخت نمیدونم کدوم یک از کارامو انجام بدم . حالا بماند که گشنگی تا حد مرگ داره فشار میاره . وا مصیبتا .. الانم حاج آقا برای نماز جماعت اومد ولی نتونستم از جام تکون بخورم برم نماز بخونم .شیطون گولم زد .. بعد میام تو همین اتاق میخونم . باید بلند شم گزارش کار ازمایشگاه بنویسم .بعدم بخونمش که مثه...
-
روزمرگی
چهارشنبه 3 آبان 1396 17:50
بدترین اتفاقی که میتونه تو زندگی یک نفر رخ بده اینه که دچار روزمرگی بشه .من هم .. منم دچار روزمرگی شدم.احساس میکنم باید پرواز کنم برم جایی دیگه ، پرواز کنم ، کشف کنم ، زندگی کنم . میدونم که میدونین زندگی فقط این نیست . اینکه صبحا بیدار شی اگه شاغلی بری سر کار ، بعد برگردی و اگه دلت خواست بری یه مهمونی کسل کننده یا اگه...
-
موی کوتاه
سهشنبه 25 مهر 1396 21:44
فردا امتحان تجزیه دارم و اصلا خوشحال نیستم .تازه امشب شام ماهی داریم و من توانایی گریه کردن دارم =(( ماهی اخه ماهی ؟؟؟ دوست دارم موهامو کوتاه کنم خیلی خسته شدم.هربار مامانم میگفت کوتاه کن که میری خوابگاه و هر روز حمومی ، راحت خشک بشن.ولی من سریع جبهه میگرفتم و مجال سخن نمیدادم. الان ولی ؟ فقط دلم میخواد موهامو از جا...
-
برج اول
دوشنبه 24 مهر 1396 14:27
ساعت ۲:۳۰ آماده میشم که برم سر کلاسم . گرچه کلاسم ۳:۳۰ شروع میشه ، اما تایم آماده شدن من و دوری دانشکده علومم باید به حساب بیارم .دلم تنگ شده برای خونواده م . دلم برای مخملی یک ذره شده . هر بار که میبینمش کاملا متوجه بزرگ شدنش میشم . چقدر دوست داشتنیه برام آخه .. دلم میخواد برم کافه عکسای قبلیمو میبینم اصن خیلی بیشتر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهر 1396 10:32
-
بعلههه
چهارشنبه 19 مهر 1396 22:11
بچه ها سوتفاهم نشه میلاد دوست پسرم نیستااا =))) میلاد فقط دوست دوران بچگیمه و من باهاش بزرگ شدم. خوشم نمیاد اینو بگم ولی خب میگم ک سو تفاهم نشه.مثل برادر میمونه برام.گرچه من از لفظ خواهر و برادر برای کسی دیگه خوشم نمیاد. اما میخوام بگم اینقد باهم صمیمی هستیم و هیچی بینمون نیست. والسلام
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مهر 1396 18:56
کاش یکی بود میتونسم باهاش حرف بزنم
-
خداحافظی
چهارشنبه 19 مهر 1396 17:53
داشتم دستور کار آزمایشگاهو میخوندم دیدم گوشیم زنگ میخوره.میلاد بود . زنگ زده بود باهم حرف بزنیم.حرف زدیم . یجاهایی سکوت میکردیم نمیدونسیم اینجور مواقع که جو سنگین میشه چی باید بهم بگیم. گفت ازت خدافظی نمیکنم چون میبینمت . میبینمت یه واژه ی مبهمه.دلم گرفت ... شاید سه سال دیگه ببینمش. بغضی شدم . یه مرور بکنم : میلاد...
-
رفت دل من رفت
چهارشنبه 19 مهر 1396 12:56
بله بله ؟؟؟؟ فرانک وبلاگشو پاک کرده ؟ چشمم روشن من میدونسم آخرش اینکارو میکنه ! حالا از کجا پیداش کنم =( بعد من عاشق پسرش بودم . خودش رفت هیچی ! الان پسرشم گم کردم . پسرش خیلی گوگولی بود . من قرار بود عروسش بشم =((( ای خداااا من از همین روزا میترسیدم فرانک از همین روزا !! که هی بگی عروسم عروسم آخرش دست پسرتو بگیری و...
-
نمیتونم
چهارشنبه 19 مهر 1396 00:20
دقیقا مثه یک عمل غیرارادی بود.اما چیزی رو که متوجه شدم این بود که خیلی برام غریبه بود.شایدم من میخواستم اینجوری تصور کنم .خب خیلی چیزا برام روشن شد ..اصن مهم نیست ! مهم نیست که ادم چیزایی رو که میدونه برای خودش تکرار کنه. اینجوری انگار یه مته میگیره دستشُ فرو میکنه توی مغزش. از لحاظ فکری تحت فشارم.ادم وقتی تصوراتش...