-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهر 1396 20:32
من حساسیت نداشتم . من یهو تب کردم . یهو خندیدم. یهو گریه کردم
-
184-این ماجرا
سهشنبه 11 مهر 1396 19:28
آقا من خیلی دلم گرفته. . . هوووف اگه بهرخ نبود من میرفتم خونه.مامان بابام هنوز اینجان .دلم نمیاد تنهاش بذارم . * برام گوشی خریدن.ولی خب من اینو نمیخواستم.ولی مهم نیس در نهایت قراره اونم مثه این خرابش کنم .من اصلا توانایی نگهداری از گوشی رو ندارم.همیشه گوشیم با سر و صورت فرود میاد روی زمین. همین گوشیم همه جاش زخمی...
-
183-هم اتاقی
سهشنبه 11 مهر 1396 16:19
منتظر عاطفه میمونم که از کلاس بیاد بعد براش چایی دم میدم. خستگیش در بره . دور هم چایی میچسبه =)) بعد بهرخم بیدار میکنم .قطعا جای فاطمه خالیه.دو روز دیگه بهمون میپیونده.
-
182-خوش خبری
دوشنبه 10 مهر 1396 23:30
از هفت صبحه بکوب بیدارم و هیچ توانی برام نمونده .تموم بدنم درد میکنه .تنها خبر خوشی که امروز گرفتم این بود که خونواده مهناز یه خونه کرمان گرفتن .این یعنی چی؟ یعنی اینکه مهناز دیگه خوابگاه نمیاد .دیگه مارو بیدار نمیکنه.دیگه از کارای دیوانه کنندش خبری نیست. این از این. بعد اینکه امروز دیدمش با یه قیافه فوق العاده داغان...
-
181-وبلاگ نویسان
جمعه 7 مهر 1396 19:09
اه عههه پست بذارین دیگه ئوووووف تند تند بذارین چون من تند تند میام ، دست خالی برنگردم دیگه مرسی=))))
-
180-نذری
چهارشنبه 5 مهر 1396 18:40
خب خب اینطور بفرمام که ما اینجا گیر افتادیم .ینی من این دو روز رو اومدم خونه خالم که به دانشگاه نزدیک باشم.بعدشاز دوشنبه میرم خوابگاه. این دو روز که اومدم اینجا ، مراسم داشتن . ینی چایی نذری و آش نذری میدادن .حالا هم نمیذارن که منو مامانم برگردیم خونه..من میخوام برم حموم ولی اینجا حوله و لباس ندارم.تازه الان یادم...
-
179-در خوابگاه
سهشنبه 4 مهر 1396 17:27
ما تو خوابگاه یه جیغ خالص داشتیم هنوزم داریم به اسم مهناز ! روزی نبود که ما اداشو در نیاریم و از خنده غش نکنیم . حتی جلو روشم اداشو در میاوردیم . البته بعضی وقتها واقعا رو اعصابمون اسکی میرفت و عصبی میشدیم . الان میگم چرا . مثلا صبح ها منو هم اتاقیام همه خواب بودیم بعد اون از اتاقش میومد دم در اتاق ما ، و باشدت در...
-
178-چرا مینویسیم؟
سهشنبه 4 مهر 1396 00:50
تو کانالم یه چیزی نوشتم بعد یه دختره (زن) از کانالم لفت داد . بعد خب گفتم طوری نیس لابد خوشش نیومده .بعد رفتم کانالش دیدم منو ریموو کرده ://// واقعا چرا آخه =))) حالا کانالشم خیلی چرت بودا اصن چیز خاصی نمینوشت! هی خودم میخواستم لفت بدم ولی اینکه ریمووم کرد تا ناکجا آبادم سوخت =))) اصن فرصت نداد ببینم چی به چیه . خب...
-
177-هلل یوسه
دوشنبه 3 مهر 1396 00:00
آقا من تا میام چس ناله کنم نمیذارین =)))) اه !! ولی ناموسا تو ذاتم نیس کلی زور زدم اون خزعبلاتو نوشتم =))) حالا جدا از شوخیمغز پر حرفی دارم . ینی قبلنا پدر منو در میاورد.به خودم میومدم میدیدم ساعتها مشغول فکر کردنم بدون اینکه خودم بخوام..کاملا بی اراده ! بعد دیگه باورم میشد افسرده م . اصن اوضاعی بود. بعد حالا من چیزی...
-
176-مغز بد
یکشنبه 2 مهر 1396 16:34
من ؟ نه هیچ وقت نتونستم منی بشم که تو ذهنم تجسم کرده بودم.نشد اونی بشم که میخواستم.همیشه این قانون من بوده. ” کار درست ، در زمانو مکانِ نادرست “ من قید خیلی چیزها رو زدم . نه فقط یک چیز ! بلکه من پامو گذاشتم روی هرچیزی که فکرشو بکنی و بعد ، رد شدم ! تمام تمرکز و حواسمو صرف کارهایی کردم که خوب بود اما زمانش غلط...
-
175
پنجشنبه 30 شهریور 1396 08:42
خب من تو راهم ! اون همه لباسی که آورده بودمو ، دارم برمیگردونم که برم بندازم تو ماشین لباسشویی ! ! ما کرمان ماشین لباسشویی نخریدیم هنوز . منم که نمیتونسم اون همه لباسو با دست بشوزم.خلاصه مصیبتی بود. ساکمم بزرگ و سنگینه دیگه جا نمیشد واقعا ! در عوضش کلی فوش های متعدد از مامانم خوردم بخاطر چمدون سنگینم هارهار هوا هم...
-
174
چهارشنبه 29 شهریور 1396 22:58
من فردا دارم برمیگردم شهر خودمون . البته کرمانم شهرخودمونه ولی خب اولویت با اونجاییه که بزرگ شدم =))) خلاصه . باید برم هنوز یه عالمه وسیله برای خوابگاهم بیارم.و تا نهم هنوز کلی باقیمونده ! من دهم میرم سرکلاس .ینی بعد از تاسوعا عاشورا.قطعا کسی زودتر از این نمیره سرکلاس . ولی خب فرانک داره میاد کرمون بجای من کلی کیف...
-
.....
چهارشنبه 29 شهریور 1396 01:19
خلاصه این شد که تصمیم گرفتم از اتفاقات جالب و خاطراتم بگم که کمتر به چیزی فکر کنم .بهرحال این تنها راهه ! بهتره بگم تنها راه فراره . همه ی ماها در حال فراریم ! و یه روز که در حال ارتکاب جرم در مغزمون هستیم ، مچ خودمونو میگیریم ! شب بخیر
-
....
سهشنبه 28 شهریور 1396 23:51
هیچ وقت نتونستم احساسات اعماق قلبمو بنویسم و share کنم. خواستم اما نشد .نوشتمُ پاک کردم . نوشتمُ گذاشتم توی لیستِ چرکنویس . نوشتمُ رهاش کردم .. درست زمان هایی نوشتمشون که مستاصل بودم . که تنها بودم .. گرچه من آدم دورم زیاده اما این تنهایی که ازش میگم یه تنهاییِ درونیه ! ینی هرکی نمیتونه تونل بزنه ، واردش بشه... ازم...
-
173-مدیر گروه شیمی
سهشنبه 28 شهریور 1396 09:33
اصن قلبم درد میگیره وقتی میفهمم الان باید برم آماده بشم و برم دانشگاه . قلبمممم درد میگیره وقتی میفهمم باید از رختخواب گرم و نرمم (نه گرمه نه نرم !!! ) خارج بشم . مدیر گروهِ فلون فلون شده !
-
172-هان ؟؟؟
دوشنبه 27 شهریور 1396 14:37
اگه یه نفر کامنت زده ولی اسم وبلاگشو ننوشته ینی نمیخواد توسط من خونده بشه ! ؟ بعد اگه من بگم وبلاگشو نامحسوس میخونم خیلی کار بدی کردم؟ الان احساس گناه میکنم که از اول تا آخر وبلاگشو خوندم. مخاطب مورد نظر اگه میدونی منظورم با توعه بیا منو از سردرگمی نجات بده=)))
-
:|||
یکشنبه 26 شهریور 1396 02:18
لعبتی ی ی ی ی هزار ماشالااا لعنتی ی ی ی ی هزار ماشالا !!!!!!!؟؟؟
-
170-وبلاگ دوست داشتنی من
یکشنبه 26 شهریور 1396 00:51
وبلاگ دوست داشتنیِ من بیا بغلم !! ازینکه هیچ دوست و آشنایی اینجا نیست خیلی خوشحالم . واقعا موهبت ازین بالا تر نداریم . وبلاگ عزیزم ماچ ماچِ آبدار ..
-
169-کصافط کاری
شنبه 25 شهریور 1396 16:16
وای من چرا حرفم نمیاد :/// یکم از کصافط کاریای دوراندجاهلیتم بگم براتون . یادمه هنوز گوشی اندروید وارد بازار نشده بود.نمیدونم شایدم شده بود ولی من نداشتم .ولی عوضش گوشی سونی اریکسون داشتم .تازه اونم مال مامانم بود که بهم داده بود . یه سیم جدید گرفته بودم و باهاش بقیه رو سرکار میذاشتم.میدونین دیگه اون موقع ها این کارا...
-
بی عنوان.
جمعه 24 شهریور 1396 14:09
من هم دوست دارم دانشگاه ازاد کرمان باشم هم اینکه دانشگاه ملی قبول بشم :/// خیلی مسخره م میدونم :|||
-
168-نتایج دانشگاه آزاد
جمعه 24 شهریور 1396 13:00
نتیاج دانشگاه آزاد اومده =))) فکر میکنین من رفتم نتایجو نگاه کردم ؟ هررررگز !! اون موقع که نتایج اومده من در خواب ناز بودم . عه ثنا پس کی نتایجتو نگاه کرده ؟سوال خوبی بود. شوهرخواهر عزیزم . بله خودمم نمیدونم این رمز عبورا و این چیزایی که برای دیدن نتایج لازمه رو از کجا اورده ! حتی حتی حتی رتبه کنکورمم میدونست !!! نگاه...
-
167-حساسیت فصلی
پنجشنبه 23 شهریور 1396 15:12
مسئله اینجاست که من حساسیت دارم . البته نمیدونم به چی ولی این حساسیتی که ازش حرف میزنم ، صبح ها خیلی بیشتر میشه. تصور کنین صبح تا چشاتونو باز میکنید و تا بدنتون میفهمه که بیدار شدین ، شروع میکنین به عطسه زدن ! حالا فکر کنین دستمالم کنارتون نباشه .. بعد آب دماغ همینجوری ... نگم دیگه =)))) من اصولا دستمال کنارم میذارم...
-
166-مسائل خاک بر سری
چهارشنبه 22 شهریور 1396 18:10
خب میخوام راجب یکی از سوتی هایِ خاک برسریِ دوران کودکیم براتون بگم: من نسبتا بچه بودم و ماه رمضونا روزه میگرفتم . یه رساله توی خونه داشتیم که ماه رمضونا میرفتم سراغش یه روزی داشتم همین رساله رو میخوندمش که به مطلب خیره کننده ای رسیدم. اینم بگم که نزدیکای افطار بود. حالا چی نوشته بود. نوشته بود که زن و شوهری که روزه...
-
165-من
دوشنبه 20 شهریور 1396 16:00
من خودم وقتی کنار یک آدمی قرار بگیرم خیلی کم حرفم . مگراینکه با لباس خونه یه جا لم داده باشم . اونوقت انگار یه نفر پاشو از رو گلوم ورداشته و من میتونم راحت حرفامو بزنم. ولی درکل موجود کم حرف و پر فکری هستم . این فکرا میتونه مثبت باشه یا منفی .. خوب باشه یا بد . و در هر صورت من میتونم یک ثنای صمیمی و دوست باشم. این...
-
164-عجب زمونه ای شده
دوشنبه 20 شهریور 1396 15:43
از آدمایی که خودشونو میگیرن متنفرم . برام هضم نمیشه این قضیه .. هووووف خدایا صبر عطا بفرما . مچکرم
-
163-ممبر
دوشنبه 20 شهریور 1396 00:35
وی ممبر های تلگرامش را میپیچاند و میگوید میخواهد برود لالا .. عی ثناااا من تو رو میشناسمت =)))) نه دیگه جدی جدی میخوام برم بخوابم . من قول دارم که بخوابم.
-
162-چه عنوانی بذارم :/
یکشنبه 19 شهریور 1396 21:04
کار برامون درست کردن هااا ... حالا وقتی برگشتم باید در به در دنبال لباس بلوچی باشم برای خانومِ هم اتاقی والا من یه عمر کنار بلوچا زندگی کردم جرئت نکردم طرف لباساشون برم بسکه گرونه . در حقیقت لباس آماده ندارن. فقط پارچه دارن ک میدن به خیاط که بدوزه براشون و اون دوختش خیلی ریزه و ظریف کاری داره ، در نتیجه خیلی هم گرونه...
-
161-لیست کارهای من
یکشنبه 19 شهریور 1396 16:02
دارم به این فکر میکنم چجوری دو هفته توی کرمان بمونم در حالی که از بیکاری دارم میپلاسم ! اره عزیزم جدیدا از بیکاری میپلاسن =))) ینی هیچ گزینه ای نیست ها .. فقط میتونم زبان بخونم ، کتاب شعر و کتاب یاقوت کبود رو از توی گوشیم بخونم . لپ تاپو روشن کنم ، و وقتی برای هزارمین بار دیدم هیچی نداره ، روش بالا بیارم و ببندمش !...
-
160-کودکی هایم
شنبه 18 شهریور 1396 12:58
ما شب عروسی از بم اومدیم فهرج ! هنوزم فهرجیم. فهرج یه شهر کوچولو موچولوعه مال استان کرمان ، با خونه های قدیمی و پر از خاطره های بچگی .. اون قدیم ندیما ، بی بی ( مادربزرگ پدرم ) یه باغ فوق العاده بزرگ تو فهرج داشت . با دوتا اتاقک خیلی کوچیک ، داخل همون باغ ، که یکیشو اجاره داده بود و یکیش مال خودش بود.حتی یکدونه مغازه...
-
159-کی تلگرام نویس شده ؟؟؟
شنبه 18 شهریور 1396 12:25
با سلام . ازینکه بی جنبه شدم و تلگرام نویس شدم و وبلاگ نویسی رو داشتم میبوسیدم و میذاشتم کنار منو ببخشید ! الان میخوام سر ظهری ، در ملا عام و در جوار شما وبلاگ نویسان و وبلاگ ننویسان عزیز ، طلب پوزش کنم و قول بدم که همچنان اینجا هم بنویسم . فلذا باید جوری بنویسم که مطالب تکراری نباشه . چون بعضی ها هر دو جا هستند و...