-
15_خرس گنده
یکشنبه 3 مرداد 1395 22:40
بنده آبانماه بیست سالم میشه ! خرس گنده ای شدم اما همچنان بدبخت و بی زبونم ! به قول مامانم که میگه : تو فقط بلدی واسه ما شیش متر زبون در بیاری !! نمیدونم چرا اینقدر خجالتی ام . اصن روم نمیشه خیلی چیزا رو بگم . مثلا مغازه که میرم روم نمیشه هی قیمت بپرسم ! یا مثلا فکر میکنم اگه رفتم توی یک مغازه خیلی زشته دست خالی برگردم...
-
14_بیشعوری تا چه حد !؟
یکشنبه 3 مرداد 1395 21:56
مسیر خونه تا ایستگاه خط قریب به چهار تا ماشین تو اون گرمای وحشتناک جلو پامون ترمز زدن ! منم چون قرار بود برم پیش دکتر و شرشر داشتم عرق میریختم اعصابم خورد بود و خیلی هم عصبی بودم . ولی ترجیح دادم در مقابل اون بیشعورها سکوت کنم که یه وقت هار نشن . اخه مامان همیشه بهم میگه جوابشونو نده !!! جوابشونو نده!!! اینا وحشی ان و...
-
13_منت گذاشتن؟
یکشنبه 3 مرداد 1395 09:06
*اینکه کاری رو برای یک نفر انجام بدید بعد سرش منت هم بذارید اصلن کار درستی نیست . باشه !؟ *قاعدتا اگر شهر خودمون بود و مسیرهارو بلد بودم هیچ وقت از یه دهه هشتادی نمیخواستم ک مسیر بیمارستان و داروخونه رو بهم نشون بده و بعدش منت بذاره ! *اگه بعد به اون شخص بگید حرکتش اصلا درست نبوده و ناراحتتون کرده یعنی شما ادم رکی...
-
12_گلزار
جمعه 1 مرداد 1395 22:10
من یک سوال اساسی از شما دوستان گرامی دارم ! مثلا قراره شما رو ببرن یجای تفریحی که تا حالا نرفتین ! یعذ حتما میپرسین اسم اون جا چیه !؟ میگن گلزار (!) خب احتمالا اولین چیزی که به ذهنتون میرسه اینه که اونجا کلی گل داره ! خیلی خیلی خوش اب و هواست و ... خلاصه همه جور تفکر و تصوری از اونجا میاد تو ذهنتون ولی وقتی میرسید...
-
11_شما هم مثل من !؟
جمعه 1 مرداد 1395 00:00
میخواستم بدونم شما هم مثل من ، هر وقت میخوایید به یکی نگاه نکنید ، هی نگاش میکنید ؟ یکی از معضلات بزرگ زندگیه منه ! مثلا از یکی متنفرید و نمیخوایید نگاش کنید ، ولی هی چشمتون میچرخه سمتش و اون نفرته چندین و چند برابر میشه اهان گفتم تنفر ( شما از چند نفر وااااقعا متنفرید ؟) منکه میترسم اسم ببرم بعد فردا روز رسوا بشم...
-
10_بروم یک جای دور
پنجشنبه 31 تیر 1395 23:21
فکرش را بکن ... من اینجا نباشم ، یک جااای خیلی دور باشم ...اون دور دورهااا دور از این شهر و تمام تعلقاتش... هزاران کیلومتر دورتر از این کاناپه ای که روی آن نشسته ام فقط میتوانم به آن فکر کنم . ما را چه به آن دوردورهاااا :/
-
09_بچه
پنجشنبه 31 تیر 1395 22:23
من نمیدونم فلسفه بچه چیه ! اگه نباشه یه مشکل ! اگه باشه هزاااار و یک مشکل شیرینی های خودشو داره ، سختیاشم داااره :/ حالا تکلیف ما چیه بچه بیاریم ، نیاریم !؟ شوهر نداشته مون بچه دوست داره ، نداره!؟ :)))))
-
08_کتاب
پنجشنبه 31 تیر 1395 11:55
چندن وقت پیش ینی یه هفته مونده بود به کنکور رفتم کتابخونه .اصن تا همون روزا اخر داشتم میرفتم کتابخونه این کتاب شهرم نزدیک بود دیه ! خدا قسمت همگی کنه . منم از یجایی ب بعد دلم میخواست اونجا باشم تا بالاخره رفتم ! البته تنها نرفتم با یکی از دوسام رفتم ایجاب میکرد کتاب ضد فاضل نظری رو بگیرم ! البته یه ربع داشتم تصمیم...
-
07_خروپف
پنجشنبه 31 تیر 1395 02:46
شما وقتی بقیه خروپف میکنن خوابتون میبره؟ اینجا که یکی خروپف میکنه ، اون یکی جوابشو میده :/ مسابقه هم گذاشته بودن تا الان تموم بود حیرون و سرگردون اومدم تو هال . اما صدا تا اینجا هم میاد . تاااا الان من نخوابیدم بخاطر این صداهااا ... این انصافانه اس ؟
-
06_شبانه
پنجشنبه 31 تیر 1395 01:40
بابا تو خواب گفت خدایا شکرت (!) اینجا کسی عطسه کنه ، من سریع میام مینویسم اینو گفتم که مراقب باشید (!) من کلا شبا بیدارم ببینم اینا تو خواب چی میگن :)))) بعد تصور کن یکی اسم عشقشو تو خواب بگه . منکه پول میگیرم تا حرف نزنم دیشب خواب دیدم ابرو سمت چپم نیست ... ترسیدم واقعا :( همینجوریشم ناراحتم چرا ابرو کمون نیستم بعد...
-
05 _احساسات
پنجشنبه 31 تیر 1395 00:49
ببینید دوستان لازم میدونم که یه سری نکات رو یاداوری کنم بهتون. ۱)هیچ وقت سعی نکنید کسی رو وادار کنید که عقاید و رفتار و خصوصیاتش شبیه شما بشه ! اون آدم دیگه ادم نیست ! یه مجسمس که از روی شما ساختن ! از روی افکار و عقایدتون . این اصلا درست نیست. ۲)هیچ وقت سعی نکنین ب کسی بفهمونید که احمقه ! و شما خیلی میفهمید ... اونی...
-
04_پائیزِ دُردانه
چهارشنبه 30 تیر 1395 22:26
دلم پائیز میخواهد حضرت پائیز ، چه هنگام می آیی آیا ؟
-
03 _ تابستانه
چهارشنبه 30 تیر 1395 13:11
چرا من به هرچی فک ر میکنم برعکس میشه. مثال بیارم براتون ؟! مثلا فکر کردم امسال بهترین تابستونو خواهم داشت اما دقیقا برعکس شد و بدترین تابستونو دارم در حال حاضر :دی بعله بعد از کنکور دوست داشتم تفریح کنم اما نشد.درست زمانی که خسته و کوفته از سر جلسه اومدم گفتن مادر بزرگ مادرم فوت کرده.و ما بجای کرمان عزیز رفتیم بیرجند...
-
02_آزمون کلم چی
جمعه 21 خرداد 1395 11:50
در سه صورت میتونی منو آروم ببینی در بقیه موارد در حال خوردن سر بقیه ام یک : سرم توی گوشی باشه D: دو : در حال فکر کردن باشم سه : ناراحت باشم [که در این مورد بازم دارم فکر میکنم ] در مورد اخر ن تنها من با کسی حرف نمیزنم ! که کسی هم نباید با من حرف بزنه (!) وگرنه هر گونه عکس العملی پای خودشه :/ من قبلا تذکر دادم :))...
-
01_انتظار
چهارشنبه 19 خرداد 1395 20:32
یکمی که دیر کرد سگرمه هام رفت تو هم ! تو اون گرما هیچی عذاب آور تر از این نبود که سرپا واستی که بابات بیاد دنبالت ... بعد از کلاس سه ساعتی اومد دنبالم ..تا نشستم توی ماشین خنکای باد کولرو حس کردم ! انگار از توی تنور درت آوردن یک راست انداختنت توی فریزر بابامم تا راه افتاد گفت : لعنت به ترافیک زاهدان که به هیچ قراری...