” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

71-کودکی من

یه کتاب به اسم چارلی و کارخونه شکلات سازی دارم میخونم .کتاب نوجوانه تا حالا از این جور کتابا نخوندم . الان که خوندم نپسندیدم .

احتمالا کتاب بعدی یا نشان گمشده رو میخونم یا دنیای سوفی ..

یه قسمت از سریال هری پاترم دیدم .از سایت فیلیمو آنلاین نگاه کردم .خب این سریال مال چند سال پیشه  اون موقع بچه بودم و مغزم به این چیزا قد نمیداد . یادمه آبجیم و مائده عاشق هری پاتر بودن . سریالشم همون موقع ها میدیدن . حتی مد بود اون موقع ها پوستر میزدن به در و دیوار تنها چیزی که از این سریال به ما رسید بازی کامپیوتریش بود . با میلاد مینشستیم و کلی بازی میکردیم . اینقدم هیجانی بود که همش قلبمون تو پاچه شلوارمون میوفتاد ..تازه علاوه بر این بازی شرک و پلنگ صورتی و مرد عنکبوتی و خیلی چیزا دیگه هم داشتیم که کلی بازی میکردیم.

میلاد برادر مائده س . تنها مدتی که این خونواده همسایه ما بودن از 5 سالگیم بود تا 10 سالگیم .بعدش برگشتن شهر خودشون

اما هنوز ارتباط خونوادگی داریم . خیلی باهم بازی میکردیم . عروسکای مشابه داشتیم .

یادمه آبجیم اردو مشهد رفته بود بعد دوتا عروسک کلاه قرمزی برای من و میلاد گرفته بود.

جالبه بگم من عروسکو پوکوندم اما میلاد هنوز دارش . یا عروسک خرگوش که هنوزم داریمشون . من خانومشو دارم میلاد آقاشو ..

تازه خیلی خلاقیت به خرج دادیم براشون اسمم گذاشتیم .

فک میکنین چی گذاشتیم ؟ بله آقا خرگوشه و خانوم خرگوشه 

چند وقت پیش از میلاد پرسیدم نسبت فامیلی این دوتا چی بود ؟ خواهر برادر بودن یا .... خلاصه هرچی فکر کردیم یادمون نیومد !

بهرحال نگران بودم نکنه مسئله منکراتی بشه =)))

*

خب اینا رو نوشتم که ذهنمو پرت کنم به یه جای دیگه و زیاد راجب اتفاقات اخیر فکر نکنم .



61-cuiz of kings

مثلا تصور کنین من تو اتاقمم و سرم تو کار خودم گرمه !

مامانم از اتاقش با لحن جدی : ثنا بیا اینجا کارت دارم  ( البته منکه قیافشو نمیبینم اما حس میکنم این شکلی میشه )

خداشاهده گاهی وقتا قلبم میوفته تو پاچه م . تموم گناهان کرده و ناکرده م یادم میاد .

میرم تو اتاقش . میگم بله ؟

(فکر میکنین چیکارم داشته ؟)

گوشیشو میده دستم میگه علم و دانشه ! بیا با کمک هم بزنیم .. !!

اول تو دلم فوش میدم به سازنده این بازی . دوم به خودم فوش میدم که معرفیش کردم به مامانم ...

وقت ، بی وقت ، صبح ، ظهر ، شب .. مامانم گوشی به دست در حال بازیه !

ما نهار نداریم گاهی . تا این حد مامانم معتاد شده . حالا معتاد شدن مامانم به کنار . چرا منو سکته میدی اخه نَنِه!

اقا یه فکری بکنین. من که پاکش کردم خیلی وقته .

یکی یه راه حل بده ! ثواب داره..

*

*

بعدا نوشت : به مامانم میگیم این بازی که سودی نداره . میگه اطلاعاتم میره بالا . جالبیش اینه که علم و دانش و زبان انگلیسی با منه.

اطلاعات عمومی و جغرافیا با بابامه !

تکنولوژی با شوهر خواهرمه ...

خخخخخخ مذهبیم مال خودشه ! مامانم اینجوری اطلاعاتش میره بالا

البته بنده خدا بازنشسته شده.

 از بیکاری بازی میکنه .. امان از بیکاری !