” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

69-از سری روزهای خوب من

خب یکی دو روزی اینجا چیزی ننوشتم الان احساس عذاب وجدان دارم :دی

فاطمه برام یه موزیکی فرستاده که دانشمندان گفتن آرامش بخش ترین موسیقی جهانه و با گوش دادنش تپش قلب انسان به 50 بار در دقیقه میرسه.که نزدیک به میزان تپش در خوابه . اسمش هست Weightless .

خب از بس فِس فِس کردم موزیک تموم شد ولی من هنو تایپ نکردم . اصن یادم رفت چی میخواستم بگم. 

الان بابام اومد گفت بسه دیگه بگیر بخواب برق اتاقتو خاموش کن ما نمیتونیم بخوابیم . فقط نگاش کردم . خودش درو بست رفت =))

الان دیگه نور اذیتشون نمیکنه منم میتونم تا پاسی از شب بنویسم :|

*

موضوع دیگه اینکه کی این موقع شب گشنش میشه ؟ من دیگه شورشو در آوردم ..

*

گاهی وقتا تعداد پیام های دریافتی از بعضی دوستانم در تلگرام اونقدر زیاد میشه که نمیتونم جوابشونو بدم .یا نمیتونم حالشونو بپرسم . این میشه که هی میپرسن کجایی؟ چرا نیستی ؟ثنا کوش؟چرا هیچ وقت نیس ؟ 

بخاطر اینه ک دوس ندارم زیاد وقتمو تو تلگرام صرف کنم.فقط جواب کسایی رو میدم ک خیلی خیلی مهمن برام . 

پیام های بقیه رو چند روز بعد باز میکنم . 

اینستا هم خیلی کم میرم.شاید چند روز بگذره پنج دقیقه برم  مثلا.

من با وجود اینکه شخصیتی کاملا تک بُعدی دارم اما سعی دارم چندتا کارو همزمان انجام بدم.دوست داشتم یک شبانه روز بجای 24 ساعت 48 ساعت میبود که من به همه کارام راحت میرسیدم .

*

امروز منو آبجیم از وضعیت آشفته آشپزخونه حرص میخوردیم . آشپزخونه قلب خونه س . مامانم در طول زندگیش اینقد ظروف و وسیله گرفته که نمیدونه کجا جاشون بده . از طرفی اصلا نمیتونه چیزیو مرتب بذاره .. شلخته س !

هر چیزیو تو شیش تا ظرف و پلاستیک و ... جا میده !

یه پلاستیک باز میکنی میبینی توش ده تا پلاستیک دیگه م هست .چند وقت پیش چندتا از کابینتا ریختم بیرون . شروع کردم ب مرتب کردن.براتون گفته بودم . امروزم چندتا کابینت دیگه رو ریختم بیرون .

سلیقه م تو چیدمان خیلی خوبه . موقع چیدن ظروف و وسایل آشپزخونه فقط به این فکر نمیکنم که چجوری جا بدمشون .در واقع فکر میکنم که چجوری بذارم که دردسترس باشه و جای کمتری اشغال کنه و حتی جلوه ی خوبی داشته باشه ...

برای چیدمان تحلیل میکنم . کیا این کارو میکنن ؟

مامانم که انصافا خیلی کیف میکنه ! هی میگه همیشه ازین کارا بکن . . . بعد خودش میره cuiz of kings بازی میکنه :|

نمیدونم چرا احساس خواب ندارم اصلا .




61-cuiz of kings

مثلا تصور کنین من تو اتاقمم و سرم تو کار خودم گرمه !

مامانم از اتاقش با لحن جدی : ثنا بیا اینجا کارت دارم  ( البته منکه قیافشو نمیبینم اما حس میکنم این شکلی میشه )

خداشاهده گاهی وقتا قلبم میوفته تو پاچه م . تموم گناهان کرده و ناکرده م یادم میاد .

میرم تو اتاقش . میگم بله ؟

(فکر میکنین چیکارم داشته ؟)

گوشیشو میده دستم میگه علم و دانشه ! بیا با کمک هم بزنیم .. !!

اول تو دلم فوش میدم به سازنده این بازی . دوم به خودم فوش میدم که معرفیش کردم به مامانم ...

وقت ، بی وقت ، صبح ، ظهر ، شب .. مامانم گوشی به دست در حال بازیه !

ما نهار نداریم گاهی . تا این حد مامانم معتاد شده . حالا معتاد شدن مامانم به کنار . چرا منو سکته میدی اخه نَنِه!

اقا یه فکری بکنین. من که پاکش کردم خیلی وقته .

یکی یه راه حل بده ! ثواب داره..

*

*

بعدا نوشت : به مامانم میگیم این بازی که سودی نداره . میگه اطلاعاتم میره بالا . جالبیش اینه که علم و دانش و زبان انگلیسی با منه.

اطلاعات عمومی و جغرافیا با بابامه !

تکنولوژی با شوهر خواهرمه ...

خخخخخخ مذهبیم مال خودشه ! مامانم اینجوری اطلاعاتش میره بالا

البته بنده خدا بازنشسته شده.

 از بیکاری بازی میکنه .. امان از بیکاری !