” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

48-پیدا و پنهان

از خداوند که پنهان نیست ا ز شما چه پنهان !

ماجرای نام وبلاگم برمیگردد به آن روزها . شاید بپرسید کدام روزها ؟ راستش خودمم نمیدانم . 

اما !

به عرضتان برسانم زمانی مُد بود برایم ، که هرچه توجه م را جلب میکرد در نُت (نوت) گوشی لُپ لُپم مینوشتم . 

دقیقا آن زمان که محروم الگوشیِ عن درویدی بودم (اندروید)

خلاصه یه روز ظهر ، شاید هم یک  شب بنده در خواب ناز بودم که خوابی دیدم .

از آنجایی که بنده خودم آدم با خودی نیستم . خواب هایم نیز بیخودند !

کیک بادمجانی بدمزه برمیگردد به آن روز که من خوابی دیدم این چنینی :

مردکی پُوفیوز و زرنگ میخواست وارد مکانی بشود ! خودم نیز شاهدش بودم . آن گوشه موشه ها نظاره گر بودم.

میخواست وارد مکانی بشود که ورودیش پول میگرفتند (ایشان از اوشان هم پفیوزتر )

مردک با خود پولی به همراه نداشت . زرنگ بازی در آورد . به نگهبان ورودی در گفت :

اگر تو اجازه بدهی من وارد این مکان بشوم قول میدهم برایت یک * کیکِ بادمجانی بدمزه * بیاورم..(بده عمه جانت )

بله !

ماجرا ازین قرار بود . البته خواب واقعی میباشد نه تخیلی !

منم همچون مشنگ ها و ملنگ ها از خواب برخواستم و در نوت گوشیم نوشتم کیک بادمجونی بدمزه !

از ان روز به بعد کارم این بود که خواب ببینم و نکات چرتش را یادداشت کنم !

ماجرا را برای رفیک (رفیق) شفیقم تعریف کردم گفت ثَنک (ثنا) : 

بیا یک بار درست کنیم ببینیم چه میشود . فقط اسهال نشیم !

ایشان نیز از ما مشنگ تر و ملنگ تر ...