از خداوند که پنهان نیست ا ز شما چه پنهان !
ماجرای نام وبلاگم برمیگردد به آن روزها . شاید بپرسید کدام روزها ؟ راستش خودمم نمیدانم .
اما !
به عرضتان برسانم زمانی مُد بود برایم ، که هرچه توجه م را جلب میکرد در نُت (نوت) گوشی لُپ لُپم مینوشتم .
دقیقا آن زمان که محروم الگوشیِ عن درویدی بودم (اندروید)
خلاصه یه روز ظهر ، شاید هم یک شب بنده در خواب ناز بودم که خوابی دیدم .
از آنجایی که بنده خودم آدم با خودی نیستم . خواب هایم نیز بیخودند !
کیک بادمجانی بدمزه برمیگردد به آن روز که من خوابی دیدم این چنینی :
مردکی پُوفیوز و زرنگ میخواست وارد مکانی بشود ! خودم نیز شاهدش بودم . آن گوشه موشه ها نظاره گر بودم.
میخواست وارد مکانی بشود که ورودیش پول میگرفتند (ایشان از اوشان هم پفیوزتر )
مردک با خود پولی به همراه نداشت . زرنگ بازی در آورد . به نگهبان ورودی در گفت :
اگر تو اجازه بدهی من وارد این مکان بشوم قول میدهم برایت یک * کیکِ بادمجانی بدمزه * بیاورم..(بده عمه جانت )
بله !
ماجرا ازین قرار بود . البته خواب واقعی میباشد نه تخیلی !
منم همچون مشنگ ها و ملنگ ها از خواب برخواستم و در نوت گوشیم نوشتم کیک بادمجونی بدمزه !
از ان روز به بعد کارم این بود که خواب ببینم و نکات چرتش را یادداشت کنم !
ماجرا را برای رفیک (رفیق) شفیقم تعریف کردم گفت ثَنک (ثنا) :
بیا یک بار درست کنیم ببینیم چه میشود . فقط اسهال نشیم !
ایشان نیز از ما مشنگ تر و ملنگ تر ...