” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

20_ما اینچنین ایم

چقدر خوبه که مادربزرگای ما بچه زیاد دارن . مثلا به این فکر میکنم اگه منو و مامانم و خاله هام نبودیم ، کی خونه به اون بزرگیو تمیز میکرد واسه مراسم ! 

کیا از مهمونا پذیرایی میکردن و تمام کارها رو به عهده میگرفتن.

به نظر من بچه نعمته ! البته این یک شعارهمنکه شخصا حال و حوصله ونگ‌ونگ بچه ندارم . یدونه شم بزرگ کردنش دردسره:/ 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من فکر میکنم مادربزرگای ما اسطوره بودن و هستن .من خودم نصف شایدم بیشتر از نصف عمرمو خونه ی مادربزرگم سپری کردم .  

مادربزرگ من علاوه بر این بچه های خودشو بزرگ کرد و همه شونو آبرومندانه تحویل جامعه داد ، نوه هاشم بزرگ کرد ! 

یعنی حرفی برای گفتن نمیمونه !  

صبر  

فداکاری 

از خودگذشتگی 

محبت 

مهر مادری 

و ...و... و...

19_ما را چه به آن کارها ، شایدم این کارها

الان یادم اومد ک قرص خوردم و نباید دراز میکشیدم . ولی نه من وقتی روی تخت قرار میگیرم ، وا میرم ! دقیقا شبیه همون کتلت هایی که مامان همیشه درست میکنه و وا میره[شوخی کردم کتلت دستپخت ننم معرکه س ]

 خب امروز از یه جنبه خوب بود از یه جنبه بد ! 

قسمت بدشو که توضیدم ( توضیح دادم پست قبل )

قسمت خوبشم اینه که من تونسم از دل فرد مذکور در بیارم و دلخوریش از من برطرف شد . منم به اشتباه خودم پی بردم .

یه سوپر مارکت جلو خونه مون هس . وقتی کسی حال نداره ، چون منه طفلک از همه کوچک ترم باید برم ازش خرید . تا حالا چهاربار رفتم ! :))) 

هر چهار بارم شبیه گداها رفتم 

امشب رفتم ماست خریدم ! ماستش خوشمزس ! با چنان ادعایی گفتم اینو من خریدم ک ... 

ینی کارخونه تولید کنندش همچین ادعایی نداشت :/ 

بعدم سعی کردم تمرین طراحی کنم که به شکل بسیار مفتضحانه ای منصرف شدم :)))) 

خلاصه اینجوریاس .

ما تابستونمونو روی تخت خواب سپری میکنیم:)))  

18_ ثنا پشیمون میشه !

امروز بخاطر افکار بچگونه م یکی از مهربون ترین ها و دوست داشتنی ترین های زندگیمو رنجوندم . 

درسته من خیلی ادم مزخرفی ام . اما ته دلم هیچی نیست . به پنج دقیقه نکشیده خودم از حرفام پشیمون میشم تازه از شدت پشیمونی گریه هم میکنم! 



17_اتاق بهم ریخته

بنده در حال حاضر عینک زده و گوشی بدست در حال تایپ کردن میباشم البته خیلی وقته قصد دارم با لپ تاپ بیام اینجا و تایپ کنم اما زورم میاد پاشم برم از تو هال برش دارم بعد روشنش کنم بعد منتظر باشم بیاد بالا بعد .... 

بیخیال چه کاریه خب گوشی دستمه ک !!

خب بذارین از وضعیت آشفته و نابسامان اتاقم بگم براتون: 

روی میز یه آیینه و شونه و چند تا کتاب و دارو یه عدد ماست خوریو مداد رنگی هام هستن .لوازم ارایشی هم هست! همه پخش و پلا ... 

دوتا تخت درون اتاق من موجوده ، که یکیش مال آباجی خانوم من بوده قبلناااا ...که مجرد بوده .

خب روی یکی از تختا من نشستم و دارم اتاقو نظاره میکنم و هی میزنم تو سرم که چجوری اینا رو جم و جور کنم !

رو تخت دیگن کیف و بازم مداد و خودکار و چراغ مطالعه و لباس و پلاستیک و ... هست ‌! 

خداییش خیلی شلخته ام :)))) 

و از یک بیماری تنبلی هم رنج میبرم! نام علمیش گشادیسم هس!

خب بگذریم ! 

من واسه تابستونم کلی برنامه داشتم اما هیچ کدوم عملی نشد . تصمیم گرفتم دیگه اصن در مورد آینده فکر نکنم! 

چون وقتی خلافش اتفاق میوفته اعصاب خط خطی میشه.

باید کتاب بخونم . کتاب دزیره و نشان گمشده و کتاب ضد رو توی لیست مطالعه گذاشتم . 

بعدم باید برم باشگاه . ورزش برای من خیلی واجبه ! خیلی واجب.

لعنت به اینترنت و این بند و بساط ها که اینقدر آدمو غرق خودش میکنه ! 



16_خواب بد

دیشب یه خواب بد دیدم از خواب که بیدار شدم خیلی تو فکرش بودم .که ینی چی این خواب !؟

سعی کردم فراموشش کنم و به خودم گفتم این فقط و فقط یه خوابه . همین ! پس الکی ذهنتو مشغول نکن .

تا اینکه به دو ساعت نکشیده دوستم اس داد . 

گفت حالش خوب نیست . 

گفتم چرا !؟

گفت دیشب یه خواب بد دیده.که از بس تو خواب گریه کرده بیدارش کردن !

پرسیدم چی بود خوابت!؟ 

خوابشو برام تعریف کرد .

.

.

باورتون میشه خوابش دقیقا شبیه خواب من بود !؟ 

ته دلم خالی شد