چقدر خوبه که مادربزرگای ما بچه زیاد دارن . مثلا به این فکر میکنم اگه منو و مامانم و خاله هام نبودیم ، کی خونه به اون بزرگیو تمیز میکرد واسه مراسم !
کیا از مهمونا پذیرایی میکردن و تمام کارها رو به عهده میگرفتن.
به نظر من بچه نعمته ! البته این یک شعارهمنکه شخصا حال و حوصله ونگونگ بچه ندارم . یدونه شم بزرگ کردنش دردسره:/
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من فکر میکنم مادربزرگای ما اسطوره بودن و هستن .من خودم نصف شایدم بیشتر از نصف عمرمو خونه ی مادربزرگم سپری کردم .
مادربزرگ من علاوه بر این بچه های خودشو بزرگ کرد و همه شونو آبرومندانه تحویل جامعه داد ، نوه هاشم بزرگ کرد !
یعنی حرفی برای گفتن نمیمونه !
صبر
فداکاری
از خودگذشتگی
محبت
مهر مادری
و ...و... و...
الان یادم اومد ک قرص خوردم و نباید دراز میکشیدم . ولی نه من وقتی روی تخت قرار میگیرم ، وا میرم ! دقیقا شبیه همون کتلت هایی که مامان همیشه درست میکنه و وا میره[شوخی کردم کتلت دستپخت ننم معرکه س ]
خب امروز از یه جنبه خوب بود از یه جنبه بد !
قسمت بدشو که توضیدم ( توضیح دادم پست قبل )
قسمت خوبشم اینه که من تونسم از دل فرد مذکور در بیارم و دلخوریش از من برطرف شد . منم به اشتباه خودم پی بردم .
یه سوپر مارکت جلو خونه مون هس . وقتی کسی حال نداره ، چون منه طفلک از همه کوچک ترم باید برم ازش خرید . تا حالا چهاربار رفتم ! :)))
هر چهار بارم شبیه گداها رفتم
امشب رفتم ماست خریدم ! ماستش خوشمزس ! با چنان ادعایی گفتم اینو من خریدم ک ...
ینی کارخونه تولید کنندش همچین ادعایی نداشت :/
بعدم سعی کردم تمرین طراحی کنم که به شکل بسیار مفتضحانه ای منصرف شدم :))))
خلاصه اینجوریاس .
ما تابستونمونو روی تخت خواب سپری میکنیم:)))
امروز بخاطر افکار بچگونه م یکی از مهربون ترین ها و دوست داشتنی ترین های زندگیمو رنجوندم .
درسته من خیلی ادم مزخرفی ام . اما ته دلم هیچی نیست . به پنج دقیقه نکشیده خودم از حرفام پشیمون میشم تازه از شدت پشیمونی گریه هم میکنم!
بنده در حال حاضر عینک زده و گوشی بدست در حال تایپ کردن میباشم البته خیلی وقته قصد دارم با لپ تاپ بیام اینجا و تایپ کنم اما زورم میاد پاشم برم از تو هال برش دارم بعد روشنش کنم بعد منتظر باشم بیاد بالا بعد ....
بیخیال چه کاریه خب گوشی دستمه ک !!
خب بذارین از وضعیت آشفته و نابسامان اتاقم بگم براتون:
روی میز یه آیینه و شونه و چند تا کتاب و دارو یه عدد ماست خوریو مداد رنگی هام هستن .لوازم ارایشی هم هست! همه پخش و پلا ...
دوتا تخت درون اتاق من موجوده ، که یکیش مال آباجی خانوم من بوده قبلناااا ...که مجرد بوده .
خب روی یکی از تختا من نشستم و دارم اتاقو نظاره میکنم و هی میزنم تو سرم که چجوری اینا رو جم و جور کنم !
رو تخت دیگن کیف و بازم مداد و خودکار و چراغ مطالعه و لباس و پلاستیک و ... هست !
خداییش خیلی شلخته ام :))))
و از یک بیماری تنبلی هم رنج میبرم! نام علمیش گشادیسم هس!
خب بگذریم !
من واسه تابستونم کلی برنامه داشتم اما هیچ کدوم عملی نشد . تصمیم گرفتم دیگه اصن در مورد آینده فکر نکنم!
چون وقتی خلافش اتفاق میوفته اعصاب خط خطی میشه.
باید کتاب بخونم . کتاب دزیره و نشان گمشده و کتاب ضد رو توی لیست مطالعه گذاشتم .
بعدم باید برم باشگاه . ورزش برای من خیلی واجبه ! خیلی واجب.
لعنت به اینترنت و این بند و بساط ها که اینقدر آدمو غرق خودش میکنه !
دیشب یه خواب بد دیدم از خواب که بیدار شدم خیلی تو فکرش بودم .که ینی چی این خواب !؟
سعی کردم فراموشش کنم و به خودم گفتم این فقط و فقط یه خوابه . همین ! پس الکی ذهنتو مشغول نکن .
تا اینکه به دو ساعت نکشیده دوستم اس داد .
گفت حالش خوب نیست .
گفتم چرا !؟
گفت دیشب یه خواب بد دیده.که از بس تو خواب گریه کرده بیدارش کردن !
پرسیدم چی بود خوابت!؟
خوابشو برام تعریف کرد .
.
.
باورتون میشه خوابش دقیقا شبیه خواب من بود !؟
ته دلم خالی شد !