بنده آبانماه بیست سالم میشه ! خرس گنده ای شدم اما همچنان بدبخت و بی زبونم !
به قول مامانم که میگه : تو فقط بلدی واسه ما شیش متر زبون در بیاری !!
نمیدونم چرا اینقدر خجالتی ام . اصن روم نمیشه خیلی چیزا رو بگم . مثلا مغازه که میرم روم نمیشه هی قیمت بپرسم ! یا مثلا فکر میکنم اگه رفتم توی یک مغازه خیلی زشته دست خالی برگردم
یا هرچقدرم جنسش بی رحمانه گرون باشه ، روم نمیشه تخفیف بگیرم ! یا پیش خودم فکر میکنم اگه اون مقدار پول رو به فروشنده ندم فکر میکنه من بدبختم ! خسیسم !
من با این طرز تفکرم تا چهار سال دیگه از بی پولی میمیرم.
باشه !؟ آفرین .
.
.
خیلی غیر اجتماعی ام نع !؟ راستشو بگین تحمل شنیدنشو دارم
مسیر خونه تا ایستگاه خط قریب به چهار تا ماشین تو اون گرمای وحشتناک جلو پامون ترمز زدن !
منم چون قرار بود برم پیش دکتر و شرشر داشتم عرق میریختم اعصابم خورد بود و خیلی هم عصبی بودم .
ولی ترجیح دادم در مقابل اون بیشعورها سکوت کنم که یه وقت هار نشن .
اخه مامان همیشه بهم میگه جوابشونو نده !!! جوابشونو نده!!!
اینا وحشی ان و ازین حرفا:)))) ...منم سعی میکنم به حرف مامانم گوش بدم . البته اون ماشین آخریه که ترمز زد ، من دیه مثل بمبی منفجر شدم با یه حالت خشن و خنده داری گفتم : تو اول برو لهجتو درست کندیگه نمیدونم به حرفم گوش میکنه یا نه!؟
تو فکر بودم که نکنه من خیلی بد لباس پوشیدم که اینا اینجوری میکنن . بعد دیدم نع ! منکه همیشه ، حتی تو شهر خودمونم این تیپی ام . همیشه شال دراز و همون مانتو ها معمولی ..
دختر خالمم مانتو بلند و شال پوشیده بود و بسیار معمولی بود.
پس کرم از اونا بود ...
یه ماشینه ترمز زد به نتیجه نرسید . ماشین پشت سریشم که دقیقا در فاصله ی کمی از ماشین جلویی بود ، اونم ترمز زد ! احتمالا پیش خودش گفته بذار منم شانسمو امتحان کنم ..
تو مسیر همش به زمین و زمان فوش میدادم . دختر خالمم در حال تعریف کردن یه سری خاطرات بود [ امان از دهه هشتادیا امااااان !!!]. من میشنیدم اما گوش نمیدادم چون حواسم پیش دکتر بود !
به این فکر میکردم که ، منکه الان توی این افتاب سوزان بوی کلاغ مرده گرفتم ، چطور برم پیش دکتر آخه !؟
خلاصه تو راه برگشت خیلی خسته و کوفته بودم و کلی راهو پیاذه رفته بودیم . عینک دودی از همون اول روی چشمم بود حواسم نبود که آفتاب دیگه رفته !
اون پسر سیگاریه گف آفتاب نیستا ...
و دختر خالم هرهر بمن خندید و گفت راست میگه ! و بعدش از پسره تشکر کرد که مرسی بهش گفتی :/ عایا در قبال تیکه ای که به من انداخت تشکر لازم بود !؟ :|
خلاصه اون روز خیلی اتفاقا افتاد که حوصله ندارم بقیه شو بنویسم . باشه !؟*اینکه کاری رو برای یک نفر انجام بدید بعد سرش منت هم بذارید اصلن کار درستی نیست . باشه !؟
*قاعدتا اگر شهر خودمون بود و مسیرهارو بلد بودم هیچ وقت از یه دهه هشتادی نمیخواستم ک مسیر بیمارستان و داروخونه رو بهم نشون بده و بعدش منت بذاره !
*اگه بعد به اون شخص بگید حرکتش اصلا درست نبوده و ناراحتتون کرده یعنی شما ادم رکی هستید . بعد اگه اون شخص معذرت خواهی کنه و هی قربون صدقه تون بره و بخواد از دلتون در بیاره یعنی از رفتارش پشیمون شده !
*ولی وقتی شما رو دنده چپ افتاده باشید ، همچنان سرد برخورد میکنید ! بعد که میبینید اون دهه هشتادی در آستانه ی گریه کردنه میبریدش بستنی فروشی
من یک سوال اساسی از شما دوستان گرامی دارم !
مثلا قراره شما رو ببرن یجای تفریحی که تا حالا نرفتین ! یعذ حتما میپرسین اسم اون جا چیه !؟ میگن گلزار (!)
خب احتمالا اولین چیزی که به ذهنتون میرسه اینه که اونجا کلی گل داره ! خیلی خیلی خوش اب و هواست و ...
خلاصه همه جور تفکر و تصوری از اونجا میاد تو ذهنتون
ولی وقتی میرسید اونجا از این همه اختلافی که بین واقعیت و تصور شماست خندتون میگیره !
حتی دریغ از یک گل ... درخت ها با فاصله ی چند متری از هم .هوا بسیار گرم . اعصاب شما هم بسیار خورد
البته من در سکوت داشتم خود خوری میکردم و میگفتم پس حتما لاله زار هم لاله نداره ! گرمسار اصلا گرم نیست ! و سبزوار هم اصلا سبز نیس :/
البته حدود یک ربع طول کشید ک خودمو با شرایط وفق دادم و تونسم با طبیعت خشک ( به نظر من که خشک بود ) اونجا ارتباط برقرار کنم .بعدش فهمیدم میشه اینجا هم خوش گذروند
منو دختر خالم رفتیم از قنات آب بیاریم .به قنات که رسیدیم سراشیبی بود .سر خوردم و افتادم :)))
نمیدونم اون خانواری که اونجا بود منو دید یا نه !
ولی اگه دیده حتما بهم خندیده نع !؟ :(
بعدشم که نهار جوج زدیمو کلی با کامیار جان خاله سرگرم بودیم و کلی ادا اصول براش در میاوردیم ، اونم کیف میکرد !.
حالا از رقص اقایون نگم براتون بهتره کرکر خنده بود ! مخصوصا رقص شاطری بابا
ولی رضا نذاشت از رقصش فیلم بگیرم .با اینکه همش تاریکی بود و فقط یه هاله بود
بعدشم اونجا خیلی زنبور داشت :|منو که فوبیای زنبور دارم هی جا خالی میدادم ! اخرشم دیدم اصن نمیشه که تا اخر اینطوری باشم و هی بترسم. دیگه ریلکس شدم :)))
میخواستم بدونم شما هم مثل من ، هر وقت میخوایید به یکی نگاه نکنید ، هی نگاش میکنید ؟
یکی از معضلات بزرگ زندگیه منه ! مثلا از یکی متنفرید و نمیخوایید نگاش کنید ، ولی هی چشمتون میچرخه سمتش و اون نفرته چندین و چند برابر میشه
اهان گفتم تنفر ( شما از چند نفر وااااقعا متنفرید ؟)
منکه میترسم اسم ببرم بعد فردا روز رسوا بشم :)))
ولی ۵ تا هستن ... که مجهز به بیشعوری هم هستن