” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

97- از سری روزهای خوب من

خب الان که عادت کردم تا با گوشی پست بذارم ، لپ تاپم درست شده ... معلومه که خوشحالم . اما حس بیگانگی دارم . چون همش با گوشیم فیلم میدیدم یا پست میذاشتم . لپ تاپو که روشن کردم نمیدونسم باهاش چیکار کنم :|

گشنمه چون شام نخوردم . هرچند براتون مهم نیست ولی گفتم که بدونین .

امشب با مژده و دخترداییش رفتیم کافی شاپ . اونجا حداقل یه ربع دیر کردن . جاش بود بزنم فکشونو بیارم پایین

خیلی وقت بود که ندیده بودمشون و دلم براشون تنگ شده بود . رفتیم تو کافی شاپ ، تا اومدیم بشینیم مژده کف و تُف قاطی کردو گفت ثنا یارو اینجااااس ..

یارو دوست پسرش بوده که حتی خواستگاری هم کرده بود و جوابم نگرفته بود ..

اینا دو ساله کات کردن ، پسره همچنان کرم ریزی میکنه .

من که اصن برنگشتم پشت سرمو نگاه کنم .

بعد مژده گفت این پیج اینستا منو هک کرده ، فهمیده منو تو امروز اینجا قرار داریم .برای همین اومده اینجا .

داخل پرانتز یه ماجرایی رو  بگم . نه چون طولانیه ، توی پست بعدی میگم .

هیچی دیگه اومدیم بیرون . مشکل اینجا بود که مامان و بابا مژده نمیذاشتن که مژده با تاکسی جایی بره..

و هزار و یک مشکل دیگه بود که نمیشد ازونجا بریم.

این شد که مجبور شدیم برگردیم داخل کافی شاپ . تصمیم به این شد که پشتمون به یارو باشه .

اما زهرا یه جوری نشست که یارو رو ببینه .. خب زهرا از بس به یارو نگاه کرد چشماش افتاد کف زمین 

بعد گفت خاک بر سرت مژده اینکه اون نیست :|||

این شد که منم گفتم واقعا که خیلی کوری عزیزم =))) کلی به خاطر توعه عنتر کف و تف قاطی کردیم .

حالا بماند که ششصد مرتبه همونجا سوتی داد .. همه چیو اشتباه میشنید و سریعا دهنش وا میشد جواب میداد ..

مثلا در این حد که من به زهرا بگم این گلاسه چقد خوشمزه س . بعد مژده بگه آره امروز هوا خیلی خوب بود

در کل خیلی خوب بود . ده قدم اون طرف تر از کافی شاپ تاب و  سرسره بود :|

ما رفتیم تاب بازی. تا لحظه اخر که اومدن دنبالمون ما داشتیم تاب بازی میکردیم . و از درون کافی شاپ دقیقا به ما اشراف داشتن و ما رو قشنگ میدیدن . پیش خودشون فکر کردن ما به کیا سرویس دادیم 

بعد قرار بر این شد که مامان و بابا مژده بیان دنبالمون . خودشون برن بازار ، ماهم ماشینو برداریم بریم دور دور 

رفتیم دور دور . بچه ها منو رسوندن خونه و خودشون رفتن .

مژده چند ماهه که گواهی نامه گرفته . گفته به کسی نگم که سه چهار بار وسط خیابون خاموش کرده . 

منم قول دادم به کسی نگم و بین خودمون هفتاد میلیون نفر بمونه.

بعد که رسیدم خونه مامانمم رسید گفت ما میخواییم بریم خونه عمت میای !؟

منم برای فان گفتم میام . میخواستم رفتارشونو زیر نظر بگیرم بیام باهاتون در میون بذارم هه هه هه ..

امشب مهربون بودن همگی . عمم اصرار داشت برم کرمان و رشته ی دانشگاهی خودمو ادامه بدم و اینقدر متکی به آقا ننم نباشم :|

دختر عمم کنارم نشسته بود همش سلفی میگرفت . خیلی خودشیفته س. ولی در عین خودشیفتگی زیباست ..

دیگه اومدیم منزل !

فردا هم عازم بیرجند  .. 


94-مسافرت پشت مسافرت

خب من از مسافرت برگشتم..

بچه ها خیلی شاکی بودن که چرا نیستم . میخواستن زودتر برگردم تا با هم بریم بیرون . 

واسه امشب برنامه چیدیم ، منتها یکیشون مهمانی دارن .

خب کنسل شد !!

من جمعه یا شنبه ، باز میرم مسافرت ...

امروزم چهارشنبه س ... در نتیجه اگه فردا نتونم ببینمشون دیگه میرم ..


82-زلزله آی زلزله

اومدم پست بذارم  و راجب امروز حرف بزنم که یهو زلزله شد ..

یه لحظه فکر کردم مشکل از منه ولی دیدم نه بابا قشنگ داریم میلرزیم .. ابجیمم از تو هال اومد ، همه حالت فرار به خودمون گرفتیم و صلوات میفرستادیم .

پاهام سست شد . هنوزم سسته ! قلبمم درد گرفت :|

یاد اون شبی افتادم که توی خوابگاه بودیم و زلزله اومد .. 

ماطبقه اخر بودیم و هرکاری هم که میکردیم امکان نداشت به طبقه اول برسیم . ترجیح دادیم سر جامون بمونیم .

خالم زنگ زد گفت از خونه بیایین بیرون . ولی‌ما تازه برگشته بودیم خونه =))) حال نداشتیم دیگه بریم :دی 

ینی عملا مرگ رو به دوباره بیرون رفتن ترجیح دادیم :دی

*

امروز خیلی خوب بود .صبح منو مامان رفتیم آرایشگاه چون فردا میریم عروسی . برای بعد از ظهر هم با عاطفه (هم اتاقیم) قرار گذاشتیم رفتیم بیرون . چون ترم تابستونی برداشته .

اون دوتا هم اتاقی دیگم بندر هستن .دلم براشون تنگ شده.

هیچی دیگه رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت . کلی راه قدم زدیم و کیف کردیم و حرف زدیم ...

قصد خرید نداشتیم اما میرفتیم تو مراکز خرید :دی

من یک دونه کیف خریدم . عاطفه معتقده من خیلی ادم خاصی هستم با سلیقه ای خاص ! 

خودم که اینجور فکر نمیکنم .ولی یادمه بچه ها همش تو خوابگاه میگفتن ثنا کلا فازش با ما فرق میکنه :دی

من آهنگای خیلی خاص گوش میدادم اما اونا مهدی احمدوندمثلا

بعدم‌ رفتیم داروخونه ، خانمی که اونجا کار میکرد و چهره ی زیبا و‌ دلنشینی‌ داشت ازم پرسید مانتومو از کجا خریدم.منم به تنها چیزی که نگاه نمیکنم اسم مغازه هاس:دی گفتم یادم نمیاد.

همونجا یه خانم فروشنده دیگه بهم یه ژل شستشو صورت پیشنهاد کرد . چون ژل شستشو خودم داشت تموم میشد خریدم.بعدم رفتیم بستنی فروشی ایتالیایی و ازونجا هم رفتیم پارک و نشستیم کلی عاطفه ادا در آورد ..

ادای یه دختره که تا حالا از نزدیک ندیده بودش.

دستشو گذاشته بود نوک دماغش و دماغشو سر بالا میکرد ، منم ریسه میرفتم. اصلا هم متوجه نشد چندتا پسره داشتن نگاهمون میکردن و از کاراش میخندیدن . 

منم هرکار کردم نتونستم متوجهش کنم =)))

بعد رفتیم کتاب فروشی تا عاطفه کتاب راز بخره ! 

منم هروقت برم تو کتابفروشی محاله دست خالی برگردم .احساس میکنم اگه کتاب نخرم به خودم خیانت کردم :دی

منم رفتم سمت کتاب جزٔ از کل ! 

خیلی دودل بودم که بخرمش یا نه .. اخه تموم پولایی که داشتمو خرج کرده بودم ، ولی اینقد عاطفه چشم و ابرو اومد و وسوسه م کرد که خریدمش !!

کلی کتاب نخونده دارم  حدود ۱۰ کتاب :| شایدم بیشتر ..

اما دارم تموم زورمو میزنم که بخونم . . . 

راستی ! 

وقتی خیلی منطقی با عاطفه حرف زدم و از تصمیمی که گرفتم براش گفتم ، اونم بهم حق داد و گفت تصمیم عقلانی گرفتی ..

کلا قانع شد ..

بعله دیگه.



81-بیایید وبال نشویم !

دخترخالم یه شوهری داره که خیلی ادعای فهمش میشه !

۹۹درصد از خونواده ی ما ازش متنفرن .. یه درصد باقیمونده نمیدونم کیه .. شاید دخترخالم باشه ! بعید میدونم البته ..

اینا پاشدن اومدن مسافرت و وبال خاله ی من شدن ! 

در صورتی که پسره کلی فامیل اینجا داره و میتونه بره پیش اونا .

دیروز تا اینا رفتن گردش خالم سریع اومد خونه ی ما ..

امروزم سریع تر از دیروز سر ماشینو کج کرد اومد پیش ما که با هم بریم بیرون ...

رفتیم پارک و مخملی یکم بازی کرد و بهونه گرفت و گریه کردو رقصید و خندید .. بعدم اومدیم خونه.

که دخترخالم به خالم زنگ زد گفت کجایی بیاییم خونتون !

خالم گفت من خونه نیستم این وقت شبم نمیتونم تنهایی از این سر شهر بیام اون سر شهر ..

گفت خب کله پوک (شوهرش)رو میفرستم بیاد دنبالت ..

خالمم به دروغ گفت بابا منکه کلید خونه رو ندارم . کلید دست شوهرمه ، اونم که شیفت ! 

خیلی تحسینش کردم که بدون تُپُق کلی دروغ بافت ! 

چون من کلا نمیتونم دروغ بگم .

هیچی دیگه ادم ببعی هم باشه میفهمه که دارن میپیچوننشون.

خالم فقط بخاطر شوهر دختر خالم کلی دروغ بافت .که ریختشو نبینه .. 

امشبم پیش ما خوابید . الان مثلا همه خوابن .. مثلا !

72-مسافرت

سالام .

من الان کرمانم . اومدم مسافرت آبجیمو خواهرزادمم باهامونن... عمه اینا (که خدمتتون عرض کرده بودم) از کرمان برگشتن حالا ما اومدیم .. البته خبر دار شدیم نه تنها بهشون خوش نگذشته که بدم گذشته =)) فک و فامیلی دعواشون شده بود اساسی .. (به انگشت کوچیکم !)

بین راه رفتیم شهر آباء و اجدادیمون :دی ..خونه ی عمو کوچیکه اونجاست. یه پسر داره اسمش کارنِ ! شیش ماهشه . یه پسر فوق العاده کُپُل به وزن ده کیلو :|(همگی بگین ماشالا) 

ازونایی که از شدت تپلی دست و پاشون چین میخوره لُپاشم آویزون بود (همگی بزنین به تخته :دی)

ینی اگه پنج دقیقه بغلش میکردی یکساعت کمرتو میگرفتی :دی اصنم اغراق نمیکنم .

هیچی دیگه از دیشب تا امروز ظهر پیششون بودیم . چند تا فیلم و سریال برای زن عموم ریختم تو هاردشون . بعد عموم گفت یه عالمه فیلم تو هارده برای خودت بریز .. برای مشتری ها گرفتم . (مغازه کامپیوتری داره ) خلاصه بیش از دویست تا فیلم و انیمیشن ریختم . الان خر کیفم.

به مدت یکسال شایدم بیشتر تامینم دیگه :دی

از الان به بعد  اگه خالم صبح ها حتی با یه فلش پر بیاد خونمون تحویلش نمیگیرم  کوپنش سوخته !

متاسفانه فیلم خارجی نگاه نمیکنه وگرنه براش میریختم . بین فیلما یکدونشم ایرانی نیست خداروشکر .

راستی !

روزی که قرار بود راه بیوفتیم و بیایم کرمان آشپزی کردم . چی درست کردم ؟ سمبوسه !

خیلی خوب شده بود. میام اینجا میگم تشویقم کنین چون بعد بیست سال تازه دارم آشپزی میکنم =))

سه تا سمبوسه هم برای آبجیم کنار گذاشتم .

وارد جاده که شدیم یه مدت که گذشت گفتم راستی برات سمبوسه کنار گذاشتم . خلاصه خورد و اولین لقمه ای که خورد برگشت گفت چقددد خوشمزس !! اصن مگه منو میدیدی ؟ رو  ابرا بودم .. هر سه تا رو دو لُپی زد بر بدن ..

زین پس منو ثنا آشپز صدا کنین !

راستی دختر عمو فیس فیسی دوران راهنمایی کلاس آشپزی رفته بوده . الان هی از آشپزیش تعریف میکنن . اونم طبقه بالا خونشون رو آموزشگاه آشپزی کرده . ( بازم به انگشت کوچیکم !) فک نکنین حسودی میکنم (میکنم ! میکنم !)

همسن خودمه . اصلانم خیلی ازش بدم میاد . غذاهاشم همیشه تند بس فلفل میزنه ..

همگی تو کامنت بنویسین ما هم ازش بدمون میاد


و من الله توفیق . اودافظ