” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

20_ما اینچنین ایم

چقدر خوبه که مادربزرگای ما بچه زیاد دارن . مثلا به این فکر میکنم اگه منو و مامانم و خاله هام نبودیم ، کی خونه به اون بزرگیو تمیز میکرد واسه مراسم ! 

کیا از مهمونا پذیرایی میکردن و تمام کارها رو به عهده میگرفتن.

به نظر من بچه نعمته ! البته این یک شعارهمنکه شخصا حال و حوصله ونگ‌ونگ بچه ندارم . یدونه شم بزرگ کردنش دردسره:/ 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من فکر میکنم مادربزرگای ما اسطوره بودن و هستن .من خودم نصف شایدم بیشتر از نصف عمرمو خونه ی مادربزرگم سپری کردم .  

مادربزرگ من علاوه بر این بچه های خودشو بزرگ کرد و همه شونو آبرومندانه تحویل جامعه داد ، نوه هاشم بزرگ کرد ! 

یعنی حرفی برای گفتن نمیمونه !  

صبر  

فداکاری 

از خودگذشتگی 

محبت 

مهر مادری 

و ...و... و...

14_بیشعوری تا چه حد !؟

مسیر خونه تا ایستگاه خط قریب به چهار تا ماشین تو اون گرمای وحشتناک جلو پامون ترمز زدن ! 

منم چون قرار بود برم پیش دکتر و شرشر داشتم عرق میریختم اعصابم خورد بود و خیلی هم عصبی بودم . 

ولی ترجیح دادم در مقابل اون بیشعورها سکوت کنم که یه وقت هار نشن .

اخه مامان همیشه بهم میگه جوابشونو نده !!! جوابشونو نده!!!

اینا وحشی ان و ازین حرفا:)))) ...منم سعی میکنم به حرف مامانم گوش بدم . البته اون ماشین آخریه که ترمز زد ، من دیه مثل بمبی منفجر شدم با یه حالت خشن و خنده داری گفتم : تو اول برو لهجتو درست کندیگه نمیدونم به حرفم گوش میکنه یا نه!؟

تو فکر بودم که نکنه من خیلی بد لباس پوشیدم که اینا اینجوری میکنن . بعد دیدم نع ! منکه همیشه ، حتی تو شهر خودمونم این تیپی ام . همیشه شال دراز و همون مانتو ها معمولی ..

دختر خالمم مانتو بلند و شال پوشیده بود و بسیار معمولی بود.

پس کرم از اونا بود ... 

یه ماشینه ترمز زد به نتیجه نرسید . ماشین پشت سریشم که دقیقا در فاصله ی کمی از ماشین جلویی بود ، اونم ترمز زد ! احتمالا پیش خودش گفته بذار منم شانسمو امتحان کنم ..

تو مسیر همش به زمین و زمان فوش میدادم . دختر خالمم در حال تعریف کردن یه سری خاطرات بود [ امان از دهه هشتادیا امااااان !!!]. من میشنیدم اما گوش نمیدادم چون حواسم پیش دکتر بود ! 

به این فکر میکردم که ، منکه الان توی این افتاب سوزان بوی کلاغ مرده گرفتم ، چطور برم پیش دکتر آخه !؟ 

خلاصه تو راه برگشت خیلی خسته و کوفته بودم و کلی راهو پیاذه رفته بودیم . عینک دودی از همون اول روی چشمم بود حواسم نبود که آفتاب دیگه رفته ! 

اون پسر سیگاریه گف آفتاب نیستا ... 

و دختر خالم هرهر بمن خندید و گفت راست میگه ! و بعدش از پسره تشکر کرد که مرسی بهش گفتی :/ عایا در قبال تیکه ای که به من انداخت تشکر لازم بود !؟ :|

خلاصه اون روز خیلی اتفاقا افتاد که حوصله ندارم بقیه شو بنویسم . باشه !؟ 


13_منت گذاشتن؟

*اینکه کاری رو برای یک نفر انجام بدید بعد سرش منت هم بذارید اصلن کار درستی نیست . باشه !؟

 

*قاعدتا اگر شهر خودمون بود و مسیرهارو بلد بودم هیچ وقت از یه دهه هشتادی نمیخواستم ک مسیر بیمارستان و داروخونه رو بهم نشون بده و بعدش منت بذاره !


*اگه بعد به اون شخص بگید حرکتش اصلا درست نبوده و ناراحتتون کرده یعنی شما ادم رکی هستید . بعد اگه اون شخص معذرت خواهی کنه و هی قربون صدقه تون بره و بخواد از دلتون در بیاره یعنی از رفتارش پشیمون شده !


*ولی وقتی شما رو دنده چپ افتاده باشید ، همچنان سرد برخورد میکنید ! بعد که میبینید اون دهه هشتادی در آستانه ی گریه کردنه میبریدش بستنی فروشی



03 _ تابستانه

چرا من به هرچی فکر میکنم برعکس میشه.مثال بیارم براتون ؟! مثلا فکر کردم امسال بهترین تابستونو خواهم داشت اما دقیقا برعکس شد و بدترین تابستونو دارم در حال حاضر :دی 

بعله بعد از کنکور دوست داشتم تفریح کنم اما نشد.درست زمانی که خسته و کوفته از سر جلسه اومدم گفتن مادر بزرگ مادرم فوت کرده.و ما بجای کرمان عزیز رفتیم بیرجند عزیز (!)

البته لازم میدونم بگم : 

چراااا آب بیرجند اینقد بدمزه اس ؟؟؟

مسئولین رسیدگی کنین من هر وقت آب اونجا رو خوردم دل درد گرفتم و دچار یبوست شدم 

واسه همین خون همه رو تو شیشه کردم ک بریم ازینجا . موفق هم شدم

البته تو راه خبر بدی بهمون رسید!

ماشین عمه کوچیکه چپ کرد! 

خداروشکرر که سالمن خودشوووون .

اینجا هم که فقط دنبال وسائل خونه بودیم و گردشی نداشتیم ! فعلا ک تابستونمون خیلی گنده ! 

باشه؟