امروز خالم دوباره صبح اومد خونه مون . بازم با فلش پُر اومد
چون صبح نسبت به روزای قبل زودتر بیدار شده بودم و شب قبلش حموم بودم از اومدنش ناراحت نبودم . وقتی مهمون میاد خونه مون خیلی برام مهمه که حتما حموم رفته باشم . وگرنه ممکنه ازش عذرخواهی کنم و برم حموم ! =))
آقا نَنَم خونه نبودن . ینی همینکه رفتن چند دقیقه بعدش خاله م اومد .خیلی با هم حرف زدیم و هی در مورد دکور اتاق حرف میزدیم .
خاله یه دیوار اتاقشو مشکی کرده الان عین بلانسبتی توش مونده . اینقد گفت گفت گفت که حالا چیکار کنم حالا چه طرحی پیاده کنم که سرم رفت . آخرش گفتم پدرمونو در آوردی من میام خونه تون یه غلطی رو دیوارتون میکنم !
واسه چند لحظه بهم خیره شدیم . هردومون تو این فکر بودیم که من قراره چجوری رو دیوار ... یه طرح قهوه ای پیاده کنمچون تا حالا همچین تجربه ای نداشتم.فقط رو هوا یه حرفی زدم . منتها جدی شد . واقعا نمیفهمم چجوری بمن اعتماد کرد اخه ...
فردام قراره صبح باهم بریم بیرون .. اگه کاری که میخوام بکنم عملی بشه حتما میگم . همین دیگه .
*
میخوام برنامه روزانه بچینم و یه عالمه کار انجام بدم .اما الان خیلی خوابم میاد و نفسای آخرمه ...
الان که همه دارن راجب کنکور مینویسن بذارین منم بنویسم . از نظر من کنکور یه سوسک پروازی زشت و سیاه و بالداره که به هر طریقی میاد روی سر و هیکل آدم میشینه .. اونوقته که از ته حلقت جیغ میکشی که لوزالمعدت دیده میشه ! این دقیقا مشابه صحنه ایه که نتایج میاد.
دیشب توصیه های لازمو به دوستم کردم .
بهش گفتم آب زیاد بردار چون اونجا آب قطعه
آب که برداشتی دستمالم بردار که خودتو پاک کنی . بو نگیری همونجا ...
اگه بهتون آبمیوه دادن (که نمیدن) یادت باشه حتما عارق بزنی .
واسه صبحانه تخم مرغ آبپز بخور و برو سر جلسه . *هاااا* کن تو صورت بقیه . هرچی داوطلب کمتر بشه نتیجه کنکور بهتر میشه.
*
*پیشاپیش از اینکه حالتون بد شد احساس خرسندی میکنم .
*
منم کنکور دادم چون میخواستم تو شهر خودم باشم اما امیدی ندارم .فک کنم باید برگردم و رشتمو ادامه بدم ... مطمئن نیستم ولی !
یه نور امیدی همچنان هست .امروز سر جلسه دستشوییم گرفت . تمام امعاء و احشا بدنم شروع به فعالیت کردن مخصوصا معده و روده ی عزیزم که منو تو این مسیر همراهی کردن . ازشون سپاسگذارم.
بعد که از جلسه اومدم بیرون یه عالمه مامان و بابا دیدم که چسبیده بودن به میله ها تا بچه هاشون بیان . اونم تو گرمای شهر ما که آدم پوست میندازه .. بنظرم کار مسخره ایه و فقط سد معبر میکنن . بشینین تو ماشین کولرو روشن کنین . از یه ساعت قبلم به میله ها نچسبین !
بعد که داشتم با بدبختی خودمو از سیل جمعیت مامان و باباها عبور میدادم دیدم یه مامانه داره با تلفن حرف میزنه . منو که دید گفت کم کم دارن از سر جلسه میان بیرون ولی قیافه ها همه دپرسه
از حرفش خندم گرفت . یکم منتظر موندم بابام اومد سریع پریدم تو ماشین . بابا میخواست برای نهار مرغ کنتاکی یا کباب بگیره که من با هردوش مخالف بودم. گفتم سالادالویه برای من بگیره . بابا مرغ کنتاکی گرفت . منم تا اومدم سالاد الویه رو بخورم دیدم تاریخ مصرفش گذشته .اولین شکست زندگیمو همینجا خوردم .پنج قاشق مرغ و برنج خوردم و رفتم . . .اصلا میل به مرغ نداشتم ولی خیلی گشنم بود. کیک و رانی که سر جلسه نخوردمو ، خوردم .
بعدشم خوابیدم .
بعد بیدار شدم از بس دل ضعفه داشتم کباب لقمه خوردم ..
همین دیگه .برم فیلم ببینم .نتایج که اومد هی از کنکوریا سوال نپرسین چی شد چی شد !
خاله زنک بازیو بذارین کنار .
تو ماشین بودیم آهنگا هی پلی میشدن یکی از یکی بدتر . رسید به رستاک حلاج ...
رسیدیم خونه بابام از همون لحظه که لباسشو عوض کرد یه بالشت انداخت زیر بغلش رفت جلو تلوزیون و میخوند :
یه کهنه شرابه که سی سالشه ...
به جز من یه می خونه دنبالشه ...
هی من دور اتاقم میچرخیدم هی حرص میخوردم !
رفتم تو هال گفتم بابا اینی که داری میخونی از خواننده مورد علاقه ی منه ! تمام ذهنیَتَمو بهم ریختی ..
برگشت گفت ینی من بد میخونم بی وجدان ؟
گفتم نه بابا جون من کی گفتم بد میخونی این چه حرفیه اخه . من فقط گفتم داری افتضاح میخونی .
و از اون لحظه به بعد یه چیزی تو گوشم میگفت : اِنا لله و اِنا الیه راجعون .. بعله
چند روزی نبودم چون ترانس لپ تاپ سوخته بود.منم هرکاری کردم نتونستم با گوشی پست بذارم . خیلی حرف بود که بزنم اما دستم نمیرفت تایپ کنم . الان داره خندوانه نشون میده قراره از بین حسین و بهزاد و اون دختره یه نفر بره بالا .
من از حسین شاهرخ نیا خوشم میاد . تواناییش بالاعه . بهزادم خوشم میاد . الان میگه کدومه !
خیلی دوست دارم حرف بزنم اما تمام حواسم روی تلوزیونه .
راستی این قالب وب خوبه ؟ کیا قبلیه رو دیدن ؟ کدوم بهتره !
آرزو سوم شد (اخبار ثانیه به ثانیه )
حسین یا بهزاد ؟
خودتون ببینین دیه اَه ...!
مثلا تصور کنین من تو اتاقمم و سرم تو کار خودم گرمه !
مامانم از اتاقش با لحن جدی : ثنا بیا اینجا کارت دارم ( البته منکه قیافشو نمیبینم اما حس میکنم این شکلی میشه )
خداشاهده گاهی وقتا قلبم میوفته تو پاچه م . تموم گناهان کرده و ناکرده م یادم میاد .
میرم تو اتاقش . میگم بله ؟
(فکر میکنین چیکارم داشته ؟)
گوشیشو میده دستم میگه علم و دانشه ! بیا با کمک هم بزنیم .. !!
اول تو دلم فوش میدم به سازنده این بازی . دوم به خودم فوش میدم که معرفیش کردم به مامانم ...
وقت ، بی وقت ، صبح ، ظهر ، شب .. مامانم گوشی به دست در حال بازیه !
ما نهار نداریم گاهی . تا این حد مامانم معتاد شده . حالا معتاد شدن مامانم به کنار . چرا منو سکته میدی اخه نَنِه!
اقا یه فکری بکنین. من که پاکش کردم خیلی وقته .
یکی یه راه حل بده ! ثواب داره..
*
*
بعدا نوشت : به مامانم میگیم این بازی که سودی نداره . میگه اطلاعاتم میره بالا . جالبیش اینه که علم و دانش و زبان انگلیسی با منه.
اطلاعات عمومی و جغرافیا با بابامه !
تکنولوژی با شوهر خواهرمه ...
خخخخخخ مذهبیم مال خودشه ! مامانم اینجوری اطلاعاتش میره بالا
البته بنده خدا بازنشسته شده.
از بیکاری بازی میکنه .. امان از بیکاری !