” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

74-خاله ی من

دیشب خاله م پیش ما خوابید چون شوهرش تا صبح شیفت بود . خواهرزادم خواب بود و ما توی تاریکی اروم با هم حرف میزدیم ..

منم کم کم داشت خوابم میگرفت و از یه جایی  فقط سرمو تکون میدادم . تاریکم بود و اون نمیفهمید من هیچی گوش نمیدم 

این خواهرزاده منم الان اومد پدر کیبوردو در آورد به سلامتی :| تازه چنگمم کشید ..  :||||

73- آشپزی در مسافرت

امروز یه خواب خیلی بد دیدم . برای اینکه دیگه نبینمش ساعت 5 صبح بیدار شدم  . دیگه خوابم نبرد ..

یکم کتاب خوندم و باز خوابیدم . هربار بیدار میشدم میدیدم پای خواهر زادم یا تو صورتمه یا تو گُرده هام =)) منم مجبور میشدم هی بچسبم به دیوار .. دیگه اواخر داشتم خفه میشدم . احتمالا امشب تو هال بخوابم . هم میتونم تا پاسی از شب بیدار بمونم و هم میتونم هر جور دلم میخواد خودمو پهن کنم و بخوابم :دی

عکس بچگیامو ینی زمانی که خیلی کوچولو بودم و نمیتونسم راه برم رو به هرکی نشون دادم گفت عه چقد شبیه خواهرزادتی ! یا خواهرزادت شبیه توعه ! منتها من ورژن دخترشم .خواهرزادم ورژن پسر =))

امروز ماکارونی درست کردم دیگه کم مونده بود بقیه رو بزنم ... وقتی بلد نیستم چیزیو درست کنم عصبانی میشم .

نمیدونستم شعله ش چقد باشه یا چرا الان ماکارونی ها چسبیدن به هم !

مامانمم که طبق معمول ...

هیچی دیگه بوش که خوبه . امیدوارم شفته نشده باشه !


*بعدا نوشت :غذام اصلا بد مزه نشده . ولی بی مزه شده ! انگار هیچ ادویه هیچی بهش نزدم .. ایشالا دفعه بعد

72-مسافرت

سالام .

من الان کرمانم . اومدم مسافرت آبجیمو خواهرزادمم باهامونن... عمه اینا (که خدمتتون عرض کرده بودم) از کرمان برگشتن حالا ما اومدیم .. البته خبر دار شدیم نه تنها بهشون خوش نگذشته که بدم گذشته =)) فک و فامیلی دعواشون شده بود اساسی .. (به انگشت کوچیکم !)

بین راه رفتیم شهر آباء و اجدادیمون :دی ..خونه ی عمو کوچیکه اونجاست. یه پسر داره اسمش کارنِ ! شیش ماهشه . یه پسر فوق العاده کُپُل به وزن ده کیلو :|(همگی بگین ماشالا) 

ازونایی که از شدت تپلی دست و پاشون چین میخوره لُپاشم آویزون بود (همگی بزنین به تخته :دی)

ینی اگه پنج دقیقه بغلش میکردی یکساعت کمرتو میگرفتی :دی اصنم اغراق نمیکنم .

هیچی دیگه از دیشب تا امروز ظهر پیششون بودیم . چند تا فیلم و سریال برای زن عموم ریختم تو هاردشون . بعد عموم گفت یه عالمه فیلم تو هارده برای خودت بریز .. برای مشتری ها گرفتم . (مغازه کامپیوتری داره ) خلاصه بیش از دویست تا فیلم و انیمیشن ریختم . الان خر کیفم.

به مدت یکسال شایدم بیشتر تامینم دیگه :دی

از الان به بعد  اگه خالم صبح ها حتی با یه فلش پر بیاد خونمون تحویلش نمیگیرم  کوپنش سوخته !

متاسفانه فیلم خارجی نگاه نمیکنه وگرنه براش میریختم . بین فیلما یکدونشم ایرانی نیست خداروشکر .

راستی !

روزی که قرار بود راه بیوفتیم و بیایم کرمان آشپزی کردم . چی درست کردم ؟ سمبوسه !

خیلی خوب شده بود. میام اینجا میگم تشویقم کنین چون بعد بیست سال تازه دارم آشپزی میکنم =))

سه تا سمبوسه هم برای آبجیم کنار گذاشتم .

وارد جاده که شدیم یه مدت که گذشت گفتم راستی برات سمبوسه کنار گذاشتم . خلاصه خورد و اولین لقمه ای که خورد برگشت گفت چقددد خوشمزس !! اصن مگه منو میدیدی ؟ رو  ابرا بودم .. هر سه تا رو دو لُپی زد بر بدن ..

زین پس منو ثنا آشپز صدا کنین !

راستی دختر عمو فیس فیسی دوران راهنمایی کلاس آشپزی رفته بوده . الان هی از آشپزیش تعریف میکنن . اونم طبقه بالا خونشون رو آموزشگاه آشپزی کرده . ( بازم به انگشت کوچیکم !) فک نکنین حسودی میکنم (میکنم ! میکنم !)

همسن خودمه . اصلانم خیلی ازش بدم میاد . غذاهاشم همیشه تند بس فلفل میزنه ..

همگی تو کامنت بنویسین ما هم ازش بدمون میاد


و من الله توفیق . اودافظ


71-کودکی من

یه کتاب به اسم چارلی و کارخونه شکلات سازی دارم میخونم .کتاب نوجوانه تا حالا از این جور کتابا نخوندم . الان که خوندم نپسندیدم .

احتمالا کتاب بعدی یا نشان گمشده رو میخونم یا دنیای سوفی ..

یه قسمت از سریال هری پاترم دیدم .از سایت فیلیمو آنلاین نگاه کردم .خب این سریال مال چند سال پیشه  اون موقع بچه بودم و مغزم به این چیزا قد نمیداد . یادمه آبجیم و مائده عاشق هری پاتر بودن . سریالشم همون موقع ها میدیدن . حتی مد بود اون موقع ها پوستر میزدن به در و دیوار تنها چیزی که از این سریال به ما رسید بازی کامپیوتریش بود . با میلاد مینشستیم و کلی بازی میکردیم . اینقدم هیجانی بود که همش قلبمون تو پاچه شلوارمون میوفتاد ..تازه علاوه بر این بازی شرک و پلنگ صورتی و مرد عنکبوتی و خیلی چیزا دیگه هم داشتیم که کلی بازی میکردیم.

میلاد برادر مائده س . تنها مدتی که این خونواده همسایه ما بودن از 5 سالگیم بود تا 10 سالگیم .بعدش برگشتن شهر خودشون

اما هنوز ارتباط خونوادگی داریم . خیلی باهم بازی میکردیم . عروسکای مشابه داشتیم .

یادمه آبجیم اردو مشهد رفته بود بعد دوتا عروسک کلاه قرمزی برای من و میلاد گرفته بود.

جالبه بگم من عروسکو پوکوندم اما میلاد هنوز دارش . یا عروسک خرگوش که هنوزم داریمشون . من خانومشو دارم میلاد آقاشو ..

تازه خیلی خلاقیت به خرج دادیم براشون اسمم گذاشتیم .

فک میکنین چی گذاشتیم ؟ بله آقا خرگوشه و خانوم خرگوشه 

چند وقت پیش از میلاد پرسیدم نسبت فامیلی این دوتا چی بود ؟ خواهر برادر بودن یا .... خلاصه هرچی فکر کردیم یادمون نیومد !

بهرحال نگران بودم نکنه مسئله منکراتی بشه =)))

*

خب اینا رو نوشتم که ذهنمو پرت کنم به یه جای دیگه و زیاد راجب اتفاقات اخیر فکر نکنم .