” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

55-فرار از زندان

سلام . 

دیشب اصلا نخوابیدم و تا روشن شدن هوا بیدار بودم . از ساعتای 5 این حدودا تا 12 ظهر خوابیدم .. گفتم ساعت خوابم ریخته بهم . ببینین آخه!

خبر دیگه اینکه دارم فرار از زندان میبینم . دیده بودم قبلا اما تیکه تیکه . چون درس داشتم کامل ندیدم .

و اینقد این فیلم رو من تاثیر گذاشت که امروز که خوابیدم ، خوابشونو دیدم و خوابم زهرمار شد .

گفته بودم فیلم ها خیلی روی من تاثیر میذارن کسی باور نکرد  .. به خودم قول داده بودم که فیلم و سریال ترسناک نبینم اما فرار از زندان فوق العاده س .یه قهرمان داره اونم مایکلِ ! پس همه باید مایکل رو دوس داشته باشن . اگه مایکل رو دوس ندارن لابد* تی بگ * رو  دوس دارن:دی 

دیگه اینکه در مدت دیدن این سریال همش از حرص با دستام پوست لبم رو میکندم ! و صحنه های ترسناکش همش چشامو میگرفتم .

*

*

دیشبم خودمونو خونه آبجیم دعوت کردیم به صرف دیدن سریال عاشقانه :دی تموم که شد برگشتیم :دی

البته میوه و چایی و آجیلم خوردیم =)) اینا مهم نیس . مهم اینه که بدم میاد هر قسمت این سریالو بعد مدتی ببینم . قشنگیش به اینه که پشت سر هم ببینیم .. ! خب ؟




52-بیماری

دیشب یه دل درد عمیقی گرفتم که نمیدونستم از ضعفه یا ازون دل دردا که کارمو به دکتر و قرص و آمپول میکشونه ...

دوبار شدید ترین شکنجه ها رو بابت همین دل درد تحمل کردم . هر دو بار ویروسی شده بودم.

دیشب تا دلم درد گرفت عین همین موج گرفته ها دور آشپزخونه میچرخیدمو هر چی میدیدم حواله ی شکمم میکردم که اگه از ضعف باشه زودتر برطرف شه . هی میخوردم هی میدیدم بدتر میشه . برنج ،ماست ،نون ،شیرینی ، بستنی ! معدم تعجب کرد ..

بعد به این فکر کردم که اگه اینا برسن اون پایین و هضم بشن یکم طول میکشه خب . بهتره صبر کنم !

گفتم بهتره برم رو تختم دراز بکشم و صبر کنم ... این شد که خوابم برد !

صبحم حالم خوب بود . بعله ! 

فقط نمیدونم چرا اینقد دیر بیدار میشم. هنوز اثرات ماه رمضون از من نرفته .. اخه تا سحر بیدار بودیم به بعدش میخوابیدیم ..

چیکار کنم زود بیدار شم ؟

51-نودل

خیلی دوست داشتم خوابگاهی بودن رو تجربه کنم و تجربه ش کردم . یه اتاق با چهار تا تخت . ما چهارتا خیلی زود باهم رفیق شدیم . خیلی هم زود شناخته شدیم . شر ترین بودیم واقعا ! ترم اول که خوابگاهیا مظلومن همه و مخصوصا مسئولای خوابگاه ما 4تا رو خوب میشناختن . از کارایی که میکردیم تو یه پست جداگونه مینویسم .

دوتا از بچه ها بندری بودن. یه بردسیری .. 

وقتایی که چند روز تعطیلی میشد و ما برمیگشتیم به شهر خودمون خیلی خوب بود !

چون وقتی برمیگشتیم به خوابگاه با دست پر برمیگشتیم .  آخه دانشگاه خسیسمون فقط به ما نهار میداد . صبحانه و شام با خودمون بود.

بیشتر مشکل شام داشتیم . اولین بار که با واژه ی *نودل* آشنا شدم توسط همین دوتا دوست بندریم بود.

اعتراف میکنم که قبلش نخورده بودم . رشته و آبه دیگه .. ادویه و فلفلشو میزدیم و میخوردیم . پختشم خیلی راحت بود.

اوایل نمیفهمیدم حکم جواهرو داره این *نودل* !!

آخرای ماه که اندوخته ی غذامون تموم میشد این نودل ها رو با سلام و صلوات و بسم الله بسم الله از زیر تخت میکشیدیم بیرون و سلانه سلانه چهارتایی میرفتیم تو آشپزخونه . همیشه هر چهار تا با هم بودیم . انگار به هم چسبیده بودیم .

هر کدوم یه دیگ مینداختیم زیر بغلمون و نودلمونو درست میکردیم . اونقدر که به نودل ها احترام میذاشتیم به خودمون نمیذاشتیم ..

*عزیزم خوابگاهی نبودی نمیدونی .. نمیدونی !

وقتی از تعطیلات برمیگشتیم ده روز اول وضعیت سبز 

پنج روز وضعیت زرد ..

15 روز بقیه وضعیت قرمز بود و ما توی شعب ابی طالب به سر میبردیم !!

این همه توضیح دادم که ماجرای خوابمو بگم ! 

اگه از وضعیت تغذیه ما چهارتا نموداری تهیه میشد ، نودل در صدر جدول بود و نمودارش صعودی !

دیگه شکل نودل شده بودیم !!

یه تعطیلاتی بود و ما برگشته بودیم به شهرمون . ظهر بود و من تو اتاقم خواب بودم . که خوابی دیدم !

فک میکنین چه خوابی ؟ خودمم نمیدونم چی بود . اما یادمه که همه بودن . عمو ها ، عمه ها ، خاله ها .. همه بودن !

من یه عمو دارم که قدش بلنده . لاغرم هست . یه دختر فیس فیسی هم داره .

دخترش در واقعیت خیلی تیپ میزنه و اینا . ولی من تو خواب دیدمش خیلی چلی لباس پوشیده بود. مثه ادمای دهه 50 لباس پوشیده بود.یه مقنعه دراز و مانتو گشاد و چروک و شلوار گشاد .. خیلی افتضاح بود.

اسمشو گذاشتم زنِ ب...س...ی...ج...ی ! معذرت میخوام ولی تو خواب بودا  وگرنه در بیداری من همیچین جسارتی به برادران و خواهران نمیکنم !

بعد برگشتم رو به عموم  گفتم : همچون نودل باریک و لاغر اندام . و در حالی که تو خواب میخندیدم بیدار شدم ! =))


50-خواب

دیروز تو یکی از پستام یه اشاره ای به عمم و بچه هاش کردم ... و دیشب پسر عممو خواب دیدم !

این ینی حتی نمیذارن راحت راجبشون غیبت کنیم :دی

قبلا به مامانم گفتم که من فیلم ترسناک نمیبینم چون هرچی در روز ببینم یا خیلی بهش فکر کنم شب خوابشو میبینم . بخاطر همین فیلم کمدی و انیمیشن میبینم اصولا .که اگه قرار بود خواب ببینم اقلا خنده دار باشه !

خیلی وقتا هم شده که واقعا تو خواب خندیدم و حس کردم که دارم میخندم . تو پست بعدی یکیشو تعریف میکنم .


49-فکر

عزیزان زمونه عوض شده الان آدما همش دنبال تغییر و سوژه و اینجور چیزان .مهم ترین مسائل روزگار جاشو داده به یه سری موضوع مضحک.

مثلا چی مضحک تر از این که من اینجا دارم مینویسم ؟ یا اصن فکر میکنم که چی بنویسم ؟

خب اینارو اینجا ننویسم برم به کی بگم ؟ همیشه همه ی ماها یا چیزایی تو دلمون هس که نمیتونیم راحت به زبون بیاریم یا افکاری که گفتنشون راحت نیس.بنابراین یه جا مینویسیم که مثه یه تیکه کاغذ مچاله شده بندازیمشون دور . خیلی تعبیر قشنگیه به نظرم.

امتحان کنین هرچی که رو مختون داره راه میره رو بنویسین خواهشا . خب ؟

من میتونم بشینم اینجا براتون بنویسم اینم همچین کار بدی نیس .

یا میتونم برم تلگرام با دوستم به عمه هامون فحش بدیم ... اینم به نظرم کار قشنگیه . حتی از اینکه بشینیم به یه سری فحش بدیم که چرا قیمت برنج یهو رفت بالا هم بهتره !

به هرحال همه مون یه دونه عمه داریم که میخواییم سر به تنش نباشه ! یادم باشه آدرس وبلاگمو تو اینستا منتشر نکنم که اگه کردم قبلش پسر عمه و دختر عمه رو بلاک کنم که اگه نکردم دهنم سرویسه !

دختر عمم خودش ده تا عمه س به تنهایی ! گرچه پسر عمم هنوز ازدواج نکرده :دی

اینستا که زدم خیلی سعی کردم از آشناها کسی منو فالوو نکنه . یا من کسیو فالوو نکنم ! فقط آبجیمو خاله هامو فالوو کردم.

 اما ماه پشت ابر پنهون نمیمونه . همونا که نباید ، منو پیدا کردن و درخواست دادن. درخواستشونو نه رد کردم نه قبول کردم.

گذاشتم تو همون حالت بمونن . اما بدبختی اینجا بود که هر وقت منو میدیدن یادآوری میکردن که هنوز قبول نکردم درخواستشونو!

تو رو در وایسی گیر کردم دیگه !چند وقت پیشم پسر عموم ریکوییست داد. 

اونوقت چن سالشه ؟ 13 شایدم کمتر .. اومده تو بیو زده : نازنین

بعد من اگه بیام سوگند بخورم که دوم دبیرستان شایدم سوم دبیرستان تازه فهمیدم چی به چیه لابد شاخ در میارین !

*چی به چیه رو که میدونین ینی چی ؟ نذارین موضوعو بشکافم همینجا ..

حالا بماند که من از این بچه و طرز تربیتش اصن خوشم نمیاد . یاد گرفته خونه هرکی که میره پارو کنه ببره !

ننه باباشم وقتی میرن خونه کسی مهمونی ، وقتی از مهمونی برمیگردن به دستا بچه شون نگاه نمیکنن که چی پارو کرده ..

و من کلی خدارو شکر میکنم که ما هر ماه رمضون شاید بریم خونه همدیگه ..


بعله !