” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

” جــــوانــــه “

ترک آرزو کردم ؛ رنج هستی آسان شد ...

57-انیمیشن

تصور کنین یه خاله دارین که همش صبح ها میاد خونتون و شما با صدای دلنشین اون از خواب بیدار میشین .اونوقت میتونین سرتونو به نزدیک ترین دیوار بکوبین .بعد تصور کنین  خاله تون با دوتا فلش میاد . یکی پر انیمیشن و دیگری چندتا فیلم!! 

انیمیشن ها برای دخترش بود . رو هوا زدم رفتم ریختم توی لپ تاپ . فیلم هارم ریختم . هنوز ندیدمشون . کلی فیلم ریخته رو سرم

همیشه بریزه الهی .. برا همتون بریزه . موهبت ازین بیشتر ؟ حالا بازم سرتونو میکوبین به نزدیک ترین دیوار ؟

نه دیگه . بجاش میگین خاله بازم بیا . صبح ، وقت ، بی وقت .. بیا با فلش پُر بیا !!


56-گوگل

الان تو گوگل سرچ کردم : کیک بادمجانی ! عکس هایی اومد . فک میکنین چی دیدم ؟ بادمجون و پاستا !!! شکل کیک شده بود.

اسهال میشین طفلکا ! نکنین ..

55-فرار از زندان

سلام . 

دیشب اصلا نخوابیدم و تا روشن شدن هوا بیدار بودم . از ساعتای 5 این حدودا تا 12 ظهر خوابیدم .. گفتم ساعت خوابم ریخته بهم . ببینین آخه!

خبر دیگه اینکه دارم فرار از زندان میبینم . دیده بودم قبلا اما تیکه تیکه . چون درس داشتم کامل ندیدم .

و اینقد این فیلم رو من تاثیر گذاشت که امروز که خوابیدم ، خوابشونو دیدم و خوابم زهرمار شد .

گفته بودم فیلم ها خیلی روی من تاثیر میذارن کسی باور نکرد  .. به خودم قول داده بودم که فیلم و سریال ترسناک نبینم اما فرار از زندان فوق العاده س .یه قهرمان داره اونم مایکلِ ! پس همه باید مایکل رو دوس داشته باشن . اگه مایکل رو دوس ندارن لابد* تی بگ * رو  دوس دارن:دی 

دیگه اینکه در مدت دیدن این سریال همش از حرص با دستام پوست لبم رو میکندم ! و صحنه های ترسناکش همش چشامو میگرفتم .

*

*

دیشبم خودمونو خونه آبجیم دعوت کردیم به صرف دیدن سریال عاشقانه :دی تموم که شد برگشتیم :دی

البته میوه و چایی و آجیلم خوردیم =)) اینا مهم نیس . مهم اینه که بدم میاد هر قسمت این سریالو بعد مدتی ببینم . قشنگیش به اینه که پشت سر هم ببینیم .. ! خب ؟




52-بیماری

دیشب یه دل درد عمیقی گرفتم که نمیدونستم از ضعفه یا ازون دل دردا که کارمو به دکتر و قرص و آمپول میکشونه ...

دوبار شدید ترین شکنجه ها رو بابت همین دل درد تحمل کردم . هر دو بار ویروسی شده بودم.

دیشب تا دلم درد گرفت عین همین موج گرفته ها دور آشپزخونه میچرخیدمو هر چی میدیدم حواله ی شکمم میکردم که اگه از ضعف باشه زودتر برطرف شه . هی میخوردم هی میدیدم بدتر میشه . برنج ،ماست ،نون ،شیرینی ، بستنی ! معدم تعجب کرد ..

بعد به این فکر کردم که اگه اینا برسن اون پایین و هضم بشن یکم طول میکشه خب . بهتره صبر کنم !

گفتم بهتره برم رو تختم دراز بکشم و صبر کنم ... این شد که خوابم برد !

صبحم حالم خوب بود . بعله ! 

فقط نمیدونم چرا اینقد دیر بیدار میشم. هنوز اثرات ماه رمضون از من نرفته .. اخه تا سحر بیدار بودیم به بعدش میخوابیدیم ..

چیکار کنم زود بیدار شم ؟

51-نودل

خیلی دوست داشتم خوابگاهی بودن رو تجربه کنم و تجربه ش کردم . یه اتاق با چهار تا تخت . ما چهارتا خیلی زود باهم رفیق شدیم . خیلی هم زود شناخته شدیم . شر ترین بودیم واقعا ! ترم اول که خوابگاهیا مظلومن همه و مخصوصا مسئولای خوابگاه ما 4تا رو خوب میشناختن . از کارایی که میکردیم تو یه پست جداگونه مینویسم .

دوتا از بچه ها بندری بودن. یه بردسیری .. 

وقتایی که چند روز تعطیلی میشد و ما برمیگشتیم به شهر خودمون خیلی خوب بود !

چون وقتی برمیگشتیم به خوابگاه با دست پر برمیگشتیم .  آخه دانشگاه خسیسمون فقط به ما نهار میداد . صبحانه و شام با خودمون بود.

بیشتر مشکل شام داشتیم . اولین بار که با واژه ی *نودل* آشنا شدم توسط همین دوتا دوست بندریم بود.

اعتراف میکنم که قبلش نخورده بودم . رشته و آبه دیگه .. ادویه و فلفلشو میزدیم و میخوردیم . پختشم خیلی راحت بود.

اوایل نمیفهمیدم حکم جواهرو داره این *نودل* !!

آخرای ماه که اندوخته ی غذامون تموم میشد این نودل ها رو با سلام و صلوات و بسم الله بسم الله از زیر تخت میکشیدیم بیرون و سلانه سلانه چهارتایی میرفتیم تو آشپزخونه . همیشه هر چهار تا با هم بودیم . انگار به هم چسبیده بودیم .

هر کدوم یه دیگ مینداختیم زیر بغلمون و نودلمونو درست میکردیم . اونقدر که به نودل ها احترام میذاشتیم به خودمون نمیذاشتیم ..

*عزیزم خوابگاهی نبودی نمیدونی .. نمیدونی !

وقتی از تعطیلات برمیگشتیم ده روز اول وضعیت سبز 

پنج روز وضعیت زرد ..

15 روز بقیه وضعیت قرمز بود و ما توی شعب ابی طالب به سر میبردیم !!

این همه توضیح دادم که ماجرای خوابمو بگم ! 

اگه از وضعیت تغذیه ما چهارتا نموداری تهیه میشد ، نودل در صدر جدول بود و نمودارش صعودی !

دیگه شکل نودل شده بودیم !!

یه تعطیلاتی بود و ما برگشته بودیم به شهرمون . ظهر بود و من تو اتاقم خواب بودم . که خوابی دیدم !

فک میکنین چه خوابی ؟ خودمم نمیدونم چی بود . اما یادمه که همه بودن . عمو ها ، عمه ها ، خاله ها .. همه بودن !

من یه عمو دارم که قدش بلنده . لاغرم هست . یه دختر فیس فیسی هم داره .

دخترش در واقعیت خیلی تیپ میزنه و اینا . ولی من تو خواب دیدمش خیلی چلی لباس پوشیده بود. مثه ادمای دهه 50 لباس پوشیده بود.یه مقنعه دراز و مانتو گشاد و چروک و شلوار گشاد .. خیلی افتضاح بود.

اسمشو گذاشتم زنِ ب...س...ی...ج...ی ! معذرت میخوام ولی تو خواب بودا  وگرنه در بیداری من همیچین جسارتی به برادران و خواهران نمیکنم !

بعد برگشتم رو به عموم  گفتم : همچون نودل باریک و لاغر اندام . و در حالی که تو خواب میخندیدم بیدار شدم ! =))